سخن کوروش  نادرخانی

سخن کوروش نادرخانی

زمزمه های ادبی کوروش نادزخانی
سخن کوروش  نادرخانی

سخن کوروش نادرخانی

زمزمه های ادبی کوروش نادزخانی

فی البداهه (در پاسخ)


کشتی شکسته ام من دریای بی حرامی

افسوس ازچه داری چون درد ِ من تو دانی؟

کشته است شمع عمرم، باد بلای جهلم
خاموش مانم اینک رفته است چون جوانی

بیگانه شد دل ِ من با جسم ِ آتشینم
چون جغد شوم گردید ،زرینه جام ِ جانی

در خلوت ِ حضوری جز تو  نیافت یارا
مهر آفرین ِ زیبا ،ای ماه ِ آسمانی

گمنام مانم و دل ، در خاک تن مجویش
این دل کجا که گردد ، تاج سر کیانی

آشفته دل که بودم، آشفته سر نمودی
لیلا تو بودی و من ،مجنون این زمانی

حیفا که ماه من شد،بر تارک ِ سما ، حیف
گردیده دل شب وهم ،تارست آسمانی

باید خموش باشم  ،هرچند دل به جوش است
باید نگفته باشم از درد و از نهانی


نظرات 7 + ارسال نظر
مهریار سه‌شنبه 22 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 03:17 ب.ظ

کوروش عزیز


تو هستی و من
من هستم و درد
درد است و ناگزیری
ناگزیری هست و سرنوشت
سرنوشت هست و آرزو
آرزو هست و امید
امید هست و تو
تو هستی و من
دوستت دارم .....

آی ای رهگذران
کسی از گم شده ی من
خبری دارد هان؟

واپسین لحظه ی عمر
در زمین
من پی گوهر گم گشته خود
خم شده ام

پی بذر ی که در ان ریخته ام
انتظار ثمری داشته ام
توشه اندوخته ای

حاصلش کو؟
کجاست؟

امید سه‌شنبه 22 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 04:50 ب.ظ http://garmak.blogsky.com/

کشتی شکسته ای تو ای ناخدای دریا
اما به گوش توفان نامت کند چه غوغا

بر ساحل حضورت ماهی به خشکی افتد
دریا به مهرت آورد با موج سر به بالا

لیلا تر از رخ ِ تو ، مجنون این دل ماست
هر سو نظر کند دل، لیلا شود هویدا

خاموش هم نگردد بانگ بلند شعرت
از جوش تو بجوشد دلهای مرده ی ما

تقدیم به استاد مهر که نور چشم امید و دلگرمی گرمک باغچه ی شماست

مهریار سه‌شنبه 22 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 08:37 ب.ظ


کوروش مهربان:
گل سرخی را
پر پر می کنم
ودانه های اشک را که
از چشمان غم زده ام می ریزد
حس می کنم
در دلم آشوبی ست
و در چهره ام غمی به سنگینی یک کوه
زمانه را چگونه از سر گیرم
بی تو
بی عشق تو

عشقی که مهار شود عشق نیست
و عشقی که در آن
هر چه بادا باد نباشد
هیچ

افسوس
صدای نفس های آخر دل را می شنوم
اما من می مانم
باید بمانم
برای آنانی که
زمانه
سرنوشتشان را با من گره زده و
فردای خود را
در بودن با من می دانند
گرچه از تو جدا می شوم
اما من می مانم
تا انتقام خویش را
از زمانه ی بیرحم بگیرم
شاید روزی
من و تو با هم
در کنار هم
به ریش دنیا بخندیم

امروز هستم
فردا را نمی دانم
من به فردا نمی اندیشم...

چشمان ِ تو
داستانی از
.........هزار و یک شب است.


و من
شهرزاد ِ قصه گوی ِ در آن
قصه های غُصه های ِ نا تمام
وتو
پادشاه ِ زنده دار ِ شب
به چشمان ِ من.

پرنیان چهارشنبه 23 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 12:23 ق.ظ http://fathebagh.blogsky.com

سلام کوروش عزیز
امیدوارم سفر خوش گذشته باشه و سرحال و پرانرژی برگشته باشید به کار و زندگی عادی.
فی البداهه تان هم بسیار زیبا بود . ولی چقدر گلایه داشت توش از یار !
شوخی کردم . موفق باشید و سلامت

سلام مهربان پرنیان

جای همه ی عزیزان خالی بود

گله از روزگار سر آمده است نازنین

شاد باشی و سلامت

شنگین کلک چهارشنبه 23 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 01:59 ق.ظ http://shang.blogsky.com

درود بر کوروش عزیز
و سپاس از شعر زیبا
ما همچنان منتظر سورپرایز
هستیم

بی نهایت درود بر شنگ عزیز

سپاس گزارم

امید که زمان ادای عهد من هر چه زودتر فرار برسد


سیما چهارشنبه 23 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 10:07 ب.ظ http://soghotezendegi.blogfa.com

سلام کوروش عزیز رسیدن بخیر ممنون که اومدی و خاطراتمو خوندی فعلا که باز خوردم بهم ولی میام باز ادامه شو مینویسم با اینکه میدونی اینده اشو ولی خوب حالا واسه دلخوشی منم شده بیا بخون ممنون

سلام سیمای عزیز

من از خواندن نوشته هایت لذت برده و می برم


حتما از ادامه اش بیشتر لذتخواهم برد

شاد باشی و موفق

ستوده پنج‌شنبه 24 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 06:57 ق.ظ

فی البداهه زیبایی بود در پاسخ اون یک نفر.
خدا کنه این را ببینه که زحمتتون هدر نرفته باشه استاد عزیز.
استاد این وب را حذف میکنید ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

سلام ستوده ی عزیز

دید و خواند

اگرچه عکس العملی بروز نداده

نه مهربان
اینجا خواهد ماند برای حرف های ناگفته


ممنونم از حضور پر مهرت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد