سخن کوروش  نادرخانی

سخن کوروش نادرخانی

زمزمه های ادبی کوروش نادزخانی
سخن کوروش  نادرخانی

سخن کوروش نادرخانی

زمزمه های ادبی کوروش نادزخانی

آفت بدهت



mcnoahu5eo5ua8gebk.jpg

ادبیات هر مرز و بومی ،معرف فرهنگ آن است. مهمترین شاخصه ی تعیین جایگاه رشد، تعالی و در یک جمله ، تمدن یک ملت است.

همیشه در تمام قرون و اعصار ،اقوامی متمدن ترین نامیده می شدند ،که دارای پشتوانه های غنی گذشته و آینده ای درخور توجه ،جوشان و پویا با ترسیمی روشن  ِ از غنا در فرهنگ مکتوب  ِ خود

w4cp08kimeqd5tfoqaa4.gif

شامل ِ کلیه ی رسانه های نوشتاری از قبیل  کتاب ، نشریه ، و حتی متون  کاربردی در نمایشات تئاتر و تصویری بوده اند.

و همچنین دارای فرهنگ محاوره ای ،شامل ِ کلیه ی دیالوگ های وسیع در بین عامه ی مردم ِ کوچه و بازار

و در سطح دیگر دارای  رجال و شخصیت های  تحصیل کرده می باشد. که از صافی های ویرایشی و پیرایشی مدارس و مراکز آموزش عالی گذشته اند.

واکنون عضوی فعال از آن جامعه هستند  و سازنده گان زیر بنای آن جامعه ی متمدن ، بشمار می روند.

با نظری مجمل و گذرا ، که رویکردی است  از روی تفحص و تحقیق در مورد عملکرد ها،بازیافت و بازده ی آن ،اگر کمی منصف بوده و دلسوز، اذعان خواهیم کرد که این عملکرد ها ،چیزی نیست که لایق ایرانی باشد.

ایرانی که روزی مهد تمدن بوده و دارای فرهنگی که سیطره اش را همگان نیک میدانند که از کجا تا به کجا بوده است.

در این اجمال نثر ما به حق باوجود نداشتن پشتوانه ی هایی نه چندان غنی ، از نظر کمی و کیفی ، به علت آشنایی با فرهنگ ِ دیگر ملل  وبه برکت ترجمه ،عملکردی تا حد تحسین داشته و دارد ، تاثیری پذیری  ِ به حق از آن و سپس فهم "خود"بودن ،که

 لازمه ی چنین تاثیری است ،اگرچه اندک زیگزاک زدن های  گاه  نیز خطا رفته را به اغماز بنگریم ،آن شد که می باید می شد،و به نشستن در جایگاه واقعی خود که ،مفتخر باشد.

ولی ادبیات منظوم ِ ما ، آنچه  را که ما به عنوان فرهنگ و نشانه های تمدن برتر از خود می شناسیم ،که  از سده های پیش از ورود  ِ تازیان _چیزی قریب به سه هزار سال _دارای آنچنان درخشندگی هاست که نه تنها خودما که بیگانگان را به تعجب واداشته است.

تا جایی که آنان ،،اندیشمندانی پرورده اند ، با  عناوینی چون ایران شناس ،شرق شناس،مولانا شناس،حافظ شناس و......

تا ماز و راز این دیر کهن را بجویند و به خود سرمشق گیرند و جستجو گری آنان همین بس که آنان فردوسی ، مولوی و سنگ نبشته های مارا بیش و بهتر از ما شناختند و خواندند.

dy5xz2pxopgqseby2y8.jpg

 

 

2بدعت ها

یکی از ویژه گی های فرهنگی ما ،همانا شناخت سهو ،خطا و عدم تکرار آن ،جستن و یافتن راهی نو بوده است و ما به خوبی دریافته ایم که بی اطلاعی از تاریخ ، باعث تکرار تجربه ها می شود .

e665tef1ji4tuld6on.jpg

بی هراس ِ از بازگشت ، ره یابی  و نوجویی خود آن ساختیم که می باید بسازیم.

یک مثال ِ تجربه شده ، سبک ِ هندی و دوره ی بازگشت وپیدایش سبک عراقی است.

آن شدیم که می باید می بودیم و هیچگاه لجاج ورزانه ی بسیار بر خاک ِ ناشناخته ها پای سفت نکردیم ، بلکه در صورت درک سستی ، از آن گذشتیم .

پس یکبار دیگر ،روند طی شده ی ادبیات منظوم ِ خود را نه بسیار پیش از نیما ، بلکه با کنکاش ِ در علل ِ پیدایش سبک او و دقت در توفیق شعرایی همچون

اخوان ثالث ،شاملو،فروغ فرخزاد، نادرپور و.... و عدم توفیق دیگران ،که اگر نامشان را بیاوریم ، قصه ی هفتاد من کاغذ می شود.

سوال اساسی اینجاست که چرا پس از این بزرگان ، از دهه های پنجاه به بعد ،دیگر از برجستگانی نامدار ، میراث دار واقعی این سبک که ضمن به روز بودن ، تکیه زده بر پشتوانه های این تاریخ کهن ، اثری نمی بینیم؟

آیا عمل نوآورانی چون تقی رفعت به عنوان تئوریسین شعر نو و ابوالقاسم لاهوتی اولین سراینده  ، شمس کسمائی و خامنه ای ها و ویژه ترین آنان نیمای یوشیج  ، پدر شعر نو را درک کرده ایم؟

و از نو آوری  آن ، همین بوده و هست که بر سر ادبیات منظوم یا شعر ما می رود؟

بیاییم یک بار دیگر مرور کنیم ،آنچه را که به عنوان ِ جدل بین تقی رفعت و ملک الشعرای بهار در روزنامه های آن زمان گذشته است.

بهار می گوید:

ما هنوز جسارت نمی کنیم که تجدد را تیشه ی عمارت تاریخی پدران و نیاکان ِ ادیب ِ خود قرار دهیم.

ما فعلا آنها را مرمت نموده و در پهلوی آن عمارت به ریختن ِ بنیان های نوآئین تری که با سیر ِ تکامل ِ دیوارها و جرزهایش بالا می روند ، مشغول خواهیم شد.

                                                                       شماره ی اول نشریه ی دانشکده

 

gi2tawprs3dlym6tihpp.jpg

تقی رفعت در پاسخ می گوید:

اگر ادیب و شاعر هستید ،بدانید که شاعر، یا ادیب ، "پیرو" نیست."پیشوا"ست .

بر ضد ِ جریان ، شنا  کنید،برای فردا بنویسید ......تابوت سعدی ، گاهواره ی شمارا خفه می کند .عصر هفتم بر عصر چهاردهم مسلط است ،ولی همان عصر ِ کهن ، به شما خواهد گفت:هرکه آمد ، عمارتی نو ساخت. شما در خیال ِ مرمت کردن ِ عمارت ِ دیگران هستند. در زمان ِ خودتان اقلا آن استقلال و تجدد را به خرج دهید که سعدی ها در زمان خودشان به خزج دادند.

                                                                              نشریه ی تجدد شماره 125



3-بدعت ها و بدایع ِ نیما

آیا هردو اندریشه درست نمی گویند؟

رفعتیان خسته از تکرار ، رکود ،از لب ،گوش و میان ِ یار گفتن  ......

و

بهاریان ، واهمه ی فروپاشی تمدنی  که خون ِ دل ها خورده شده تا ما اکنون ،چون آثاری باستانی ، به آن فخر فروشیم و بنازیم که بله ، اینچنین بودیم ...

ونکته ی باریکتر از مو ، در همین فخریه سرایی ماست . وقتی که می گوئیم : اینچنین بودیم، آیا می توانیم بگوئیم: اینچنین هستیم؟

واقعا چه داریم ،که بنمایانیم؟جز محدود نامورانی که از تعداد انگشتان دست هم بیشتر

نخواهند بود. آن هم خون ِ دل خورده گانی که چشم  دید، به سوی حقیقت ره یابند .

تا رفعت ،لاهوتی و نیما (تمام کننده ی کار) را درک کنند و بفهمند که آنها چه گفقتند و چه می خواستند.

وهمچنان بهار ، نیما خود نیز در هراس ِ این آفت در بدعت بود که می گفت:

من در ذوق و سلیقه ی خود تنها شده ام ،هرکس بر خلاف میل من نشانی می دهد.

                                                                                   نامه ها صفحه ی 48

وراجع به چیزهایی که به اسم شعر چاپ می شود می شده است می گوید:

معجونی است که بیشتر اوقات تهوع  که نه بلکه تشنج را که به اسم شعر ، عده ای شاعرنمای ریش و پشم دار ، به خورد  ِ خلق  می دهند...... و چه درد سرها  که نمی آفرینند ، گاه نیز ، خود  را نو آور می شمارند و دوان دوان ، در پی احداث ِ دکه ای به نام خودشانند و فراموش می کنند  که نیما گفت: هنر دو بر نمی دارد، هنر می گوید فرصت بده ،من دیر خواهم آمد.

                                                                                 تعریف تبصره صفحه ی

gn4cyk4arjgrjzn334rm.jpg

11

و یاد زنده یاد استاد بنان به خیر که نقل است که  گفت: شاید مثل بنان هردوسال یک نفر بیاید ،ولی  یک قرن لازم است تا کسی مثل شجریان پیدا شود .و این  نشان را در شعر می توان جست ،که به ساده گی نمی توان نام آور شد و نام دار ماند.مگر اسباب ِ بزرگی همه آماده کنی ، و گاه بخشی از این مسبب ها در بیرون فرد بوده که شامل زمان و مکان می باشد.

اما آفت مورد نظر ،طبیعت هر بدعتی است .

 زنده یاد اخوان ثالث از برجستگان رهرو طریقت ِ بدعت، که  در طی طریق این بدعت تاج سروری را از همگان ربوده ،این معضل بزرگ را به نیکی دریافت و در نوشتارهای خویش گردآوری کرده بویژه در مانیفست معروف شعر نیمایی ،با عنوان "بدعت ها و بدایع ، عطا و لقا " . همچنین در مجموعه  مقالاتی که نگاشته ، و در اشعاری از،که خود بهترین نمونه و الگوست ، از درک درست راه، راهنمای  ره پویان راه نیماشده و   زیرکانه راه و بیراه را  می نمایاند.

ولی ما چه گرفته و چه آموخته ایم؟

بر آن سر نیستم که نو آوری ،تلاش و کنکاش برای  ِ طرحی نو در انداختن را منکر شده و نا به جا و نالازم بنگارم.

البته تغییر و تبدیل ، لازم است و همانطوری که خود نیما در مورد شیوه  گفته:

شیوه ی کار عینا کار کردن ساعت است که باید منظم باشد ، ساعتی که کُند کار می کند ، به کار  ِ وقت نمی خوردو فقط تیک و تاک آن چیزی است و شباهت دارد به صنف شعرهایی که در تهران دیدم.

                                                                                        نامه ها صفحه ی 67

 

افت بدعت4

لازمه ی نو آوری ،غنای اندیشه ودرک و فهم سیر گذشته ،که دیالکتیک ِ حرکت ، به سمت ِ آینده ی که فراروی ماست.

وچنین که بسیاری از نو آوری ها ، بازآفرینی ِ بی خبرانه ی نو آوری های شکست خورده است.

مشهود است که نسل نوی ما و به ویژه بعد از نیما،آفت نوگرایی  به جانش افتاده است. آ ن هم به علت شباهت  در رکود و سکونی است که در ادبیات منظوم ما در زمان پیش از نیما  است. توگویی با ابداع زیبا و مبتکرانه ی نیما و پیروان راستین او ، قبح مسئله شکسته است ، و حکایت ادبیات ما و در عصر نیز ، حکایت درختی افتاده شده است که هر تبر دار و بی تبری به جانش افتاده است.

و امروز شاهدیم  فرد یا افرادی را  که با اندک مایه هایی ، مدعی سبک بوده و به خود جسارت جولان میدهند.

و بعد از نیما دیدیم  که امواجی راه افتاده و گردابی شده برای این نوجویان ِ تهی انبان.

جدای از عملکرد زیبای احمد شاملو  در رابطه با  ابتکاری نو در عرصه ی  شعر معاصر که متاثر از ترجمه و آشنایی با اشعار دیگر ملل است،

باقی مدعیان راه او ، چندان توفیقی در این راه تا کنون کسب نکرده اند.وآثارشان که گاه به مدد فراخی و گشادگی دست در استفاده از کلمات ،ایجاد تصاویر خیال ِ زیبا نیز آفریده شده ،که در نگاه اول  دلنشین است و نشان از ذوقی سرشار دارد.

اما آیا طبع ایرانی  ِکوچه و بازار و حتی بسیاری از تحصیل کردگان را ، انصاف دهیم به عنوان اثری ماندگار ،مقبول می افتد؟

15502vhw6q7859kec0.jpg

شاید عده ای گمان برند ، نگارنده از عروضیان ِ کهنه پرست است !و بگویند شعر غیر عروضی به مذاقش خوش نمی اید و همچون تار وپود تنیده گان  ِ دخمه ی کهن است که در پیله ی خویش محصور است.

با صراحت اعلام میدارم که عروض را دوست دارم ولی اصطلاعات و واژه گانش را خوشتر می داشتم از بیگانه نباشد.و ایکاش  ایرانی که خود دستور زبان بیگانه را پی می ریزد،در این وادی همت می گمارد .

و هراز گاهی از این ابزار در اختیار گذاشته ،به مقتضی حال و زبان ،بهره می جوید همچنان که از قالب غزل و مثنوی و... استفاده می کنم .از سبک نیمایی نیز بسیار بهره برده و گاه ،نیز در سپید بسته به ضرورت ، قلم فرسایی نموده و خواهم نمود.

و همچون اشعار پیشینیان و سبک نیمایی ،بسیاری شده که از شعر معاصر ،به وجد آمده و همیشه سپیده های شاملو را ستوده ام و به توانمندی قلمش اذعان داشته و دارم.

ولی رکود و ایستا بودن جریان شعر معاصر و آزار بیان خیلی از نوگویان که بهتر است بگوئیم مدعیان ِ نوسرایی و نوگویی ،

چه آنان که سبک ، موج و هجم های سبز و آبی  با جیغ های بنفش شان ،که یاد آور ایسم های مباحث روزمره ی 30یاست زده گان دهه های 50و60ایران می شود.

بی آنکه گوینده دارای شناخت کافی و وافی از مفاهیم باشد در بحثی چند دقیقه ای ،مرتب و بسیار از واژه هایی همچون ایدءالیسم، مارکسیسم،پرولتاریا.بورژوازی و...بکار می برد.

این حضرات ادبی نیز چنین می کنند .کسانی که سبک های ادبی سده های پیش از خود را نمی شناسند. در صورتی که این ملت لااقل در وادی ادبیات نه تنها از گنجینه های غنی تری بر خوردا رست بلکه دارای تاریخی مدون در این عرصه است .وسبک های مطرح شده ی اروپایی بیشتر

  

 

بدعت 5

تمامی ویژگی ها و جلوه های معروف ِ کلامی و تصویری ،که حتی بر غربیان نیز ناشناخته نیست، اینان  ندانسته و گاه در کمال ناباوری در رد و نادیده انگاری آن پای می فشارند.

با همه ی ادعا زمانی  که از آنان قرائت یک متن از متون کلاسیک را بخواهیم نا توان از آن بوده چه رسد به معنی .

وچه بسا  متون زیبایی همچون نثر زیبای گلستان ِ سعدی و منشات قائم مقام فراهانی و خاقانی و... را شاید نا لازم و از سر تفنن میدانند.

rxwgeh67la1fx2sfltpo.jpg

در صورتی که اگر کمی به نامه ها و متن های باقیمانده ی غیر ادبی ِ زمان نگارش ِ آن متون بنگریم ، خواهیم دید که هم عصران غیر ادبی آنان نیز رعایت بسیاری از آن اصول که اینان به اعلا بهره می جستند را به کار می بستند.

بد نیست خاطره ای را که خود شاهد بودم بیان کنم که بی ارتباط با مسئله نخواهد بود.

در مسابقه ای تلویزیونی ( مشاعره) مجری از شرکت کننده که کارشناسی ادبیات داشت پرسید :سبک منوچهری  دامغانی چه بود ؟ و پاسخ شنید : غزل!!!!

و باز در انجمن شعری متوجه شدم ،نفری که کارشناسی ادبیات را یدک می کشید  ، نمی دانست  خاقانی کیست.

در صورتی که روزگاری بود که  هر ایرانی ایوان مداین اورا از حفظ میدانست.

نو گرایان واقعی ، رندانه خود را از دام آزموده ها می رهانند . و نوسرایی و نو اوری را همچون لعبت طناز شعر به انتظار می نشینند تا کی خود سر بر بالین آنان ظهور کند.

که باید شانس . اقبال  آدمی را نیز همراه باشد .وزمانه نیز بستری لازم را  برای اهلش ایجاد کنند تا آموخته ها به کار آید.

نو آوری نیز، همای سعادتی است که می باید در انتظار بود با توجه به شبه مرگ پادشاه شعر بر دوش که بنشیند.

و تا آن هنگامه پی جویی ایسم ها و پست و پست مدرن ها و زور زدن در الصاق این جلوه های نا میمون بر لباس زیبای عروس زبان پارسی ، لقلقه ی زبان است و پستی مدرنی که جز بیراهه ی نسل معاصر خود و ناخواسته لکه ی نامناسبی بر تاریخ و نام نا نیک فرد نخواهد داشت.

که این گمراهی گمراه کننده که نسل متظاهر به ادبیات با شنیدن و خواندن این ایسم ها و مکاتب ، نشانی از خودباختگی فرهنگی ما ست.

(البته دانستن و مطالعه روند این مکاتب و ایسم ها از ضروریات ادب معاصر باید باشد.)

شاید در ادبیات داستانی و یا هنر ما دانستن  و به کار بستن  این مکاتب به کاربرد بیشتری نزدیک باشد .اگر بدست اهلش افتد .

grox85a1aezzfb413y1j.jpg

به نظر نگارنده ما با اینهمه پشتوانه غنی در شعر از سده های پیش و با توجه به بدعت زیبای و منطقی  نیما یوشیج و پیروان راستینش ،می توانیم برای دیگر ملل هنوز الگویی باشیم در خور.

و نباید دید هرروز چشممان به جمال شعرزاده ای ناقص الخلقه ای از چند پدر و یک مادر روشن گردد.

نوزدای که نه سر دارد و نه پا ،و به نظر حقیر بزرگان ادب ما را بایسته است تا هرچه بیشتر جلو دار این موج گمراه کننده ی ادبیات باشند.

بارها دیده شده سراینده ای که حتی گذشته که هیچ ،شعر معاصر را نیز نمی شناسد . خزعبلاتی را به نام شعر بیرون میدهد که وقتی مورد پرسش قرار می گیرد که این را که گفته ای چه بود؟

غزل و مثنوی و...که نیست . به سبک نیما ، چهاپاره  موزون و یا سپید شاملویی و حتی پرت تر از آن است که به شعر شعرای  هجم سرا هم شبیه باشد.

به پر قبای نارنجی اش بر می خورد و می گوید این سبک من است.

وقتی که معنی سبک را از او جویا می شوی ،یاالعجب از خراسانی،اصفهانی و عراقی و... ونیما نیز هیج نمیداند. 

سبک را فقط شیوه ی شخصی خود معنی می کند که نه پشتوانه تاریخی دارد و نه در آینده سیر می کند.

بقول ادوارد براون ، یغمای جندقی را رمبوی ایران میدانست که نیرویش را صرف ِ سردارسرایی و فحش نامه بی ثمر کرد، که صد رحمت بر خاک نشسته اش .

واینچنین اشعار را آیا در گذشته بنام شعرعامیانه ، بویژه در زمان مشروطه نداشته ایم؟

امثال  "ننه رشید خان"داغت رو نبینه سلطان"این اطاق گچکاری" نه فرش داره" نه قالی"

یا

"تو که ماه بلند در هوایی "منم ستاره نیشم دورت می گردم"تو که ستاره میشی دورم می گردی"منم ابری میشم روتو می گیرم"

باور کنید همین اشعار عامیانه و نقل سینه به سینه که گاه در آن تصویر سازی و بخصوص قافیه پردازی خوبی هم دارد ،که امروز  شعر نامیدن  و قیاس با با این نوع نیز ، اهانتی است غیز قابل بخشش.

پس بیائیم  عمق فاجعه را در یابیم و اگر ایجاد چنین رویه ای ،همانا از سر ِ دلسوزی و خیراندیشی هم باشد، باز باید بر نسل کم اطلاع و به نیت بازشناسی سره از ناسره و ممانعت از آفتی بنام نوآوری ، از فروپاشی ور قهقرای سکون ،پیش گیری کنیم.

و با واکسن علم  و درک روند رویش و خیزش ، سد تکرار آزموده ها شد.

و خوردن دود ِ چراغ ها ،برگشت سر ِ مرکب ِ زرین کالاسکه ی نیما  را که به خطا به بیراهه می رود ، و سوار بر اندیشه به جایی برگردانیم که او سفر خود را آغاز کرد.

سفری دیگر را ،گاماس گاماس ، با ره توشه ی اخوان ها در پیش گیریم ، که بهترین ره توشه هاست.

بیا ره توشه برداریم.

و بقول شاعر بی مدعایی

براین زمین عبث مرو

بیافرین

بیافرین

                                                               با عرض ارادت به همه ی نیما های آینده  

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد