سخن کوروش  نادرخانی

سخن کوروش نادرخانی

زمزمه های ادبی کوروش نادزخانی
سخن کوروش  نادرخانی

سخن کوروش نادرخانی

زمزمه های ادبی کوروش نادزخانی



x0b3u7lnyhyjccrmw7b8.jpg

*****************پیش در آمد(طنز)*********

(به کوشش کوروش نادرخانی)
در همه چیزی هنر و عیب هست        عیب نبین تا هنر آری به دست(سعدی)
از قدیم گفته اند ، کدام شوخی است که دست کم نیمی ازآن  جدی نباشد.. شوخی و سخن غیر جد هرچند فاقد ِ تاریخچه و نحو ه ی شکل پذیری است، ولی به گمان قریب به یقین، می توان گفت که پای انسان و دقیق تر است بگوئیم:آنگاه که بشر زندگی گروهی و سخن گفتن آغاز کرد ، شوخی و مطایبه متولد شد و همچون جنگ و ستیز همراه او بوده است.
در طی تاریخ همین شوخی هاگاه ،شکلی شکیل تر به خود گرفته که به آن هزل یا هجا می گوئیم ،که در مذمت شخص یا اشخاص ،یا حاکمیتی به همراه مدح و مدیحه سرایی که گاه در نهان و گاه بنابر شرایط فضای باز وجود داشته است.
آنچه مورد نظر ما در این بررسی اجمالی است، نه آن صورت از شوخی که دغل کاران ، مسخره گان و مقلدان، که از انان حاکمان برای فهم  ِ زبان  ِ منتقدین استفده می کردند که اینان خدمتگزاران صدیقی برای آن ها بوده اند.
آنانی که دنیا را به هیچ می گیرند و فراموش می کنند که خود نیز جزئی از این دنیا هستند.به انسان و آرمانش آگاهانه یا ناآگاهانه می خندند. وبرای اینکه  مجلسی را گرم کنند ، یا خوش خدمتی به ارباب داشته باشند و گاه برای فراموشی دردمندان ، مایه ی تسکین آنان می شوند.
اینان ملاحت ِ در گفتار را به تلخی  ِ تمسخر دیگران و دون پایه گان طبقاتی  ِ زمان خویش می امیزند.
با نگاهی گذرا به تاریخ مکتوب ،می توان پی به ظرافت های نهان و آشکار ِ شوخی ها و لطایف ِ لطیف که از آن به عنوان هزل ،مطایبه ،هجو و طنز نام برد را دید.
شوخی های عبید زاکانی شاعر قرن هشتم را بنگریم ، شوخی های عبث و بیهوده ای نیست، و لطفیه گوئی را هدف قرار نداده ، بلکه هزل، مزاح وبذله گوئی را به عنوان وسیله ی انتقاد و اصلاح ،تربیت و دادستاندن برگزیده است.
چنانچه عبید خود گفته است:
رو مسخره گی پیشه کن و مطربی آموز      تا داد خود از مهتر و کهتر بستانی
بقیه در ادامه مطلب

ادامه مطلب ...

فقط خسته ام

خسته ام

v3cipmi4ykd04e49oac3.jpg


خسته ام

ازبال بال زدن های بیهوده ام
در انزوای باد و طوفان
فصل هایی که گویی قرن ها
کوه به کوه
و فاصله هایی که پر شده از دشت

آمدم و آمدم
رنجور و زرد
شکسته
تکیده
......
بگذار نفسی تازه کنم از را ه بس دراز
شایدم اگر رمقی به جان ِ بی جان بود
مسافرباشم .
اگر می شنوی صدای بی صدای ِ من
بگذار دمی بیاسایم .
که فریادِ بی صدایم گوید:
فقط خسته ام

(کوروش نادرخانی)