سخن کوروش  نادرخانی

سخن کوروش نادرخانی

زمزمه های ادبی کوروش نادزخانی
سخن کوروش  نادرخانی

سخن کوروش نادرخانی

زمزمه های ادبی کوروش نادزخانی

زندگی کوتاه بـُوَد ای { روزمـــــــــزد }

زندگی کوتاه بـُوَد ای { روزمـــــــــزد }

 

رخت ها می پوشد

به تن ِ خسته وزار

رخت هائی که نهانست

در آن

ژنده گی ِ سال و قرون

-لا غر و هست نزار-

 

 

او در این صبح

 که مرغان همگی

نغمه خوان ، چهچه زن

 بی غم نان

فکر ِ  نانی  است

بَرد خانۀ  خویش

: که یکی بچه ندارد

 پاپوش

:وان دگرهست

 عریان.

 

*****

 

او

 د ژم گشت

 ز افکار ِ پریش

که مباد امروز

همچو دیروز شود؟

-بغچه در زیربغل

(نان ِ خشکی است در آن)

:نکند

 باز که شرم

خیره پیروز شود.

******

بانگ از زن بر خواست:

چه شد

 امید ِ دلم

ای ستون ِ خانه ؟

تو که لبریز شدت

 پیمانه.

 

به خود آمد

به یکی کوچۀ تنگ

متواری است

 ز قصاب ِ ودگر

جمله را وعده دهد

 : پول آرم

کارم ار گیرد

از خجلتتان

در       آیم.

-روسفید ِ همتان-

من نبسته ام کنون

 بار سفر.

 

 

سر ِ چهار راه ،

 نشسته است

 غمین

نه که تنها ،

 بسیار

همه درمانده و زار

همه همچون او ،

شرمندۀ نان

بچه هاشان

 همه بی کفش ولباس

دیده بر دست        ِ     پدر

هست نگران.

 

وانتی می آ ید

کار فرماست در آن

(یا یکی معما راست )

در پی کارگر ِ مفت

 (ارزان)

سالم وهشیار است.

*****

وانتی می آید

همچو بمبی

 می جهاند از جا

خیل ِ آن کارگران

سوی آن   حمله کنند

 سیل آسا

فارغ از درد ِ شریک

خود محق دانند

(نا حق دگری )

هیچکس نیست چو او

مَرد ِ کار است

(فقط او  تنها).

*****

 

بخت

 با او شده یا ر

سوی او کرد اشارت

 معمار:

تو بیا

اینک تو بیا

باورش نیست ورا

می برند ش ، سر ِکار

*****

وانتی در راه هست

سردی ِ باد ِ زمستان ، اورا

کرد بیدار از آ ن خواب ِ گران.

تنه ها ز آهن ِ سخت

می خلد

 جان  و تنش

وه  چه  شیرین بودش

 رنجشها

بهتر از رنج ِ درون

 

****

باز شب.

 

ماه بود همراهش

همچو شبهای دگر .

******

باغروری سر مست

دست در جیبها

 ( می شمرد)

مزد رنجشهای آورده  به روز

بی خبر از عابر و

سرما و سوز

****

 

چون به خود آمد

سرا را تنگ دید

پول ِ خود را

با بدهکاری

همچنان در جنگ دید.

ماند در پستوی ِ خانه

خوشه چین

خوشه چین ِ دفتر ِ ارقام ها

مات و مستأصل

 ازین ناجورها

این کنم ؟ یا آن کنم؟

درمانده شد.

تا پگاه صبح

او شرمنده شد.

( فکر این انجام ها)

 

****

 

آری ،آری

عالم ِ شادی کم است

عالم ِ ناداران ِ عالم

با غم است.

غم خورشت ِ نان ِ ناداران  بود.

فقر را

بیماری ومرگ

همدم است.

****ِ ************

 

 

زن بزد بانگی :

که ای مَردَ م بپا !

بچه ها لختند و

عید است

خانه ام هست

لخت و عور

من ندارم

 نسیه را

روی ِ دگر.

****

لیک

آن بدبخت ِ خوش اقبال

زود

رفته بودش

جان ِ ناقابل

به گور.

اسفند 76

 

 

 

آشنائی

درود به همۀ همسن و سالای خودم.

پیر و جوان و نوجوان.



من از نسل ِ سوخته ام.


می پرسید:چرا؟


چون

در نوجوانی ، در کوران انقلاب 57 ناخود آگاه با جوانان همراه شدم.

وچون

در جوانی،خود رادر جمع پیران ِ عافیت نشین یافتم.




ولی حال خود می خواهم جبران عمر رفته کنم ،

ودر این باقی مانده!

صفای ِ نوجوانی، وفای جوانی و خفای ِ ! پیری را ،تجربه کنم.

در همسخنی  با شما.

 

ادبی ،هنری،اجتماعی و....

همراهم باشید.

با نظرات و راهنمائی خود.

مهمان



چشمت که واژه گان تمنّا
...............................نهفته داشت،
....................با حرص و آز
...............................بر خوان ِ دل نشست.



تنها
.....این میزبان ِ
..........رفته به یغما
.............گفت:
.................بادات نوش

مرداد 79

مبارک

پیش فرض



میلادبزرگ پیام آور ِمحبت و عشق

مــســــــــــــــــــــــــیح     





به       باورمندانش                  
    مبارک                     

پیش فرض فردریش ویلهلم نیچه



فردریش ویلهلم نیچه (به آلمانی: Friedrich Wilhelm Nietzsche) (زادهٔ ۱۵ اکتبر ۱۸۴۴ میلادی - درگذشتهٔ ۲۵ اوت ۱۹۰۰ میلادی).

فیلسوف بزرگ و مشهور آلمانی که از مشهورترین عقاید وی نقد فرهنگ، دین و فلسفه‌ٔ امروزی بر مبنای سئوالات بنیادینی دربارهٔ بنیان ارزشها و اخلاق، بوده‌است.

نوشته‌های وی نوع سبک تازه در زبان آلمانی محسوب می‌شد.نوشته‌هایی در نهایت ژرفی و ایجاز، آمیخته با افکاری انقلابی که نیچه خود روش نوشتاری خویش را گزین گویی‌ها می‌نامید.




زندگی



او در ۱۵ اکتبر سال ۱۸۴۴ در روکن واقع در لایپزیک پروس به دنیا آمد. به دلیل مقارنت این روز با روز تولد فردریش ویلهلم چهارم که پادشاه وقت پروس بود،
پدر او که معلم چند تن از اعضای خاندان سلطنت بود، به ذوق وطن‌خواهی از این تصادف خوشحال گردید و نام کوچک پادشاه را به فرزند خود نهاد.خود او بعدها که بزرگ شد در یکی از کتابهایش گفته:
«این مقارنت به هر حال به نفع من بود؛ زیرا در سراسر ایام کودکی روز تولد من با جشنی عمومی همراه بود.»

پدر فردریش از کشیشان لوتری بود و اجداد مادری او نیز همگی کشیش بودند. فریدریش نیچه اولین ثمره ازدواج آنها بود. آنها دو فرزند دیگر نیز به دنیا می‌آورند: الیزابت و ژوزف. وقتی نیچه پنج سال داشت، پدرش بر اثر شکستگی جمجمه درگذشت و او به همراه مادر، خواهر، مادربزرگ و دو عمه اش زندگی کرد. این محیط زنانه و دیندارانه بعدها تأثیر عمیقی بر نیچه گذاشت.از کودکان شریر همسایه که لانه مرغان را خراب می‌کردند و باغچه‌ها را ضایع می‌ساختند و مشق سربازی می‌نمودند و دروغ می‌گفتند متنفر بود.
همدرسان او به وی «کشیش کوچک» خطاب می‌کردند و یکی از آنان وی را «عیسی در محراب» نامید. لذت او در این بود که در گوشه‌ای بنشیند و انجیل بخواند و گاهی آن را چنان با رقت و احساس بر دیگران می‌خواند که اشک از دیدگانشان می‌آورد.
ولی در پشت این پرده، غرور شدید و میل فراوان به تحمل آلام جسمانی نهان بود. هنگامی که همدرسانش در داستان "موسیس سکه وولاً تردید کردند، یک بسته کبریت را در کف دست روشن کرد و چندان نگهداشت که همه بسوخت.
این یک حادثه مثالی و نمونه‌ای بود: در تمام عمر در جستجوی وسایل روحی و جسمی بود تا خود را چنان سخت و نیرومند سازد که به کمال مردی برسد: «آنچه نیستم برای من خدا و فضیلت است.» وی از چهار سالگی شروع به خواندن و نوشتن و در ۱۲ سالگی شروع به سرودن شعر کرد. نیچه در همان محل تولد به تحصیل پرداخت.


تحصیلات



در تاریخ تفکر جهان بی تردید از هر منظری که به شناخت و بررسی اندیشه و حیات متفکرین پرداخته شود نیچه اندیشمندی بی بدیل و استثنایی جلوه خواهد کرد[۱]


او پس ازعید پاک ۱۸۶۵ تحصیل در رشته الهیات را (در نتیجه از دست دادن ایمانش به مسیحیت) رها می‌کند.
نیچه در یکی از آثارش با عنوان «آنارشیست» می‌نویسد: «در حقیقت تنها یک مسیحی واقعی وجود داشته‌است که او نیز بر بالای صلیب کشته شد.».
در ۱۷ اوت ۶۵، بن را ترک گفته رهسپار لایپزیش می‌شود تا تحت نظر ریتشل به مطالعه واژه شناسی بپردازد.
او در دانشگاه لایپزیش به فلسفهٔ یونانی آشنا گردید.
در پایان اکتبر یا شروع نوامبر یک نسخه از اثر آرتور شوپنهاور با عنوان جهان به مثابه اراده و باز نمود را از یک کتاب فروشی کتابهای دست دوم، بدون نیت قبلی خریداری می‌کند؛
او که تا آن زمان از وجود این کتاب بی خبر بود، به زودی به دوستانش اعلام می‌کند که او یک «شوپنهاوری» شده‌است.

در ۲۳ سالگی به خدمت نظام برای جنگ فرانسه و پروس فرا خوانده‌شد، در سرباز خانه به عنوان یک سوار کار ماهر شناخته می‌شود:
«در اینجا بود که نخستین بار فهمیدم که ارادهٔ زندگی برتر و نیرومند تر در مفهوم ناچیز نبرد برای زندگی نیست، بلکه در اراده جنگ اراده قدرت و اراده مافوق قدرت است!»

در ماه مارس ۱۸۶۸ بدلیل مجروحیت، تربیت نظامیش پایان یافت و درنتیجه به عنوان پرستار در پشت جبهه گماشته شد.
نیچه از بیست و چهار سالگی (یعنی درسال ۱۸۶۹تا۱۸۷۹ بمدت ده سال) به استادی کرسی واژه شناسی Philology کلاسیک در دانشگاه بازل و به عنوان آموزگار زبان یونانی در دبیرستان منصوب می‌شود. در ۲۳ مارس مدرک دکتری را بدون امتحان از جانب دانشگاه لایپزیگ دریافت می‌کند.
او در این دوران آشنایی نزدیکی با «یاکوب بورک هارت» نویسنده کتاب «تمدن رنسانس در ایتالیا» داشت.
او هوادار فلسفهٔ آرتور شوپنهاور فیلسوف شهیر آلمانی بود و با واگنر آهنگساز آلمانی دوستی نزدیک داشت. وی بعدها گوشهٔ انزوا گرفت و از همه دوستانش رویگردان شد.
او در طول دوران تدریس در دانشگاه بازل با واگنر آشنایی داشت. قسمت دوم کتاب تولد تراژدی تا حدی با دنیای موسیقی «واگنر» نیز سروکار دارد.
نیچه این آهنگساز را با لقب «مینوتار پیر» می‌خواند. برتراند راسل در «تاریخ فلسفه غرب» در مورد نیچه می‌گوید: «ابرمرد نیچه شباهت بسیاری به زیگفرید (پهلوان افسانه‌ای آلمان) دارد فقط با این تفاوت که او زبان یونانی هم می‌داند.»
با رسیدن به اواخر دهه۱۸۷۰ نیچه به تنویر افکار فرانسه مشتاق شد و این در حالی بود که بسیاری از تفکرات و عقاید او در آلمان جای خود را در میان فیلسوفان و نویسندگان پیدا کرده بود.
در سال ۱۸۶۹ نیچه شهروندی «پروسی» خود را ملغی کرد و تا پایان عمرش بی سرزمین ماند. او در حالی که در آلمان، سوئیس و ایتالیا سرگردان بود و در پانسیون زندگی می‌کرد بخش عمده‌ای از آثار معروف خود را آفرید.
نیچه به مسیحیت خالص و پاک که به زعم او «در تمام دوران» امکان ظهور دارد احترام فراوان می‌گذارد و با عقاید مذهبی واگنر تضاد شدیدی پیدا کرد.
«لو آندره آس سالومه» دختر باهوش و خوش طینت یک افسر ارتش روسیه بود که به دردناک ترین عشق نیچه بدل شد.
او می‌گوید: «من در مقابل چنین روحی قالب تهی خواهم کرد» و «از کدامین ستاره بر زمین افتادیم تا در اینجا یکدیگر را ملاقات کنیم.»


جنون و مرگ


اینها نخستین جملاتی بود که نیچه در نخستین ملاقاتش با سالومه بر زبان آورد. فریدریش نیچه پس از سالها آمیختن با دنیای فلسفه و بحث و جدال و ناکامی عشقی اش، ده سال پایان عمرش را در جنون محض به سرد برد و چه غم انگیز است
در زمانی که آثارش با موفقیتی بزرگ روبه رو شده بودند او آنقدر از سلامت ذهنی بهره نداشت تا آن را به چشم خود ببیند.
سرانجام در سال ۱۸۸۹ به دلیل ضعف سلامت و سردردهای شدیدش مجبور به استعفا از دانشگاه و رها کردن کرسی استادی شد
و بالاخره در ۲۵ اوت سال ۱۹۰۰ در وایمار و پس از تحمل یکدورهٔ طولانی بیماری براثر سکته مغزی چشم از جهان فرو بست.



نظریه در مذهب

نیچه بر خلاف آنچه تصور می شود بیشتر بر حرکت جمعی جامعه پیش می رود و مرگ یک ملت را مردن آرمانها و ارزش های انسانی می پندارد
و همین را دلیل مستحکم بر نفوذ مذهب و نابودی پیشروی میداند .
و مذهب را زاده خیال می داند و تا آنجا پیش میرود که می گوید :
تمامی قلمرو اخلاق و دین ذیل این برداشت از علت های زاده ی خیال جای می گیرد
و شناخت انسان زیباتیرن میداند به جای آنچه توهم مذهبی می نامیم که باید اطاعت بی چون و چرا دانست .


آثار



منبع:ویکی پدیا