چکاوک و باد
چکاوک سخت می گرید
عنان ِخاطر ِ اندوهناکش را
به باد ِ حادثه پرداز
_ به این بد طینت ِ پر هیب ِ دست چالاک
_به این ناپاک
می گوید:
هلا ای دون صفت
بداخم ، بد کردار
ترا با یار ِ دیرین ِ من ِ آزرده ِ دل
تنها
چه خصمی بود؟
چه بودت کار؟
چه افسونی به کارت بود؟
چه معجونی به بارت بود؟
مگر آن رفته در رویا
شکارت بود؟
من و او
سالها با هم
قریب ِ یکدگر بودیم
تو غربت پی نهادی و
___مصیبت را نصیب ِ ما کردی.
تو اینک
آتاب هر صبوحی را
دریغ ِ ما کردی.
تو شبگیر ِ غزلخوانی
که ما
با جان
__عوض کردیم.
(که خورشیدش دل ِمجنون و لیلا بود)
بیفسردی.
به شب های سیاهت
آشنا کردی.
که نفرین ِابد بر تو
که نفرین ِ ابد بر تو
صدائی گنگ
از باد ِ خزان بر خاست.
به هیبت خواست
تا نقش سیه
بر تیره روز ِ مرغک ِ نالان کشاند
کشاند آنچه را خواهان آن بود.
ولی اودر دم ِ مرگش
سخنها گفت
__ز دل نالید.
که تا وقت ِ سفر
پیش ِ نگار ِ رفته در رویا
خبر از عاشق و عشقش رساند.
ولی باد ِ خزان هرگز نداند.
بهار 77
دیدار
با تو هرگز
سخنی
بی حضور ِ غیر
نگفته ام.
این بار
خدای را !
من باشم و تو
(این حضور ِ مداوم ِتصویر)
و پایان ِ هولناک ِ وهم.
دیگر بس است
و نخواهم گفت
نا گفته هائی را
که در انعکاس ِعادت ِدیدار
گفته ایم.
سیزده بدر
تا پگاه صبح
من چه خودخواهم
.غریبانه........................به بانوی شعر ایران سیمین بهبهانی
به شب خستگانیم وما،به روز آرمیدیم اگر
جهنم خریدیم و باز ،بهشت آفریدیم اگر
نه ناچاره دراین قفس،که بالی وپرداشتیم
به امید روزی سپید ، تو دیدی پریدیم اگر
چراغی اگردرشبی، چراغان کند روزنی
تو بینی که با جان ِخویش،برابرخریدیم اگر
تعجب ندارد سراب، چوآبی شود تشنه را
ولی تشنگی قصه ای،شد آنرا شنیدیم اگر
چواز راه دور آمدیم،همه جان وتن پر غبار
مسافر ندادند راه، به مجلس رسیدیم اگر
چو سازی به کوک آمده،بزن پرده را گوشه ای
که زخمه توان زد به آن،چو زخمی دریدیم اگر
طلوعی سپید آمده ، نیامد چرا مهر ما؟
که مارا نویدی کنون ، سراسر امیدیم اگر
غریبانه فریاد خود، چو حجت غزل خوانده بود
غزل را چو (سیمین)، بخوان غزالی ندیدیم اگر