سخن کوروش  نادرخانی

سخن کوروش نادرخانی

زمزمه های ادبی کوروش نادزخانی
سخن کوروش  نادرخانی

سخن کوروش نادرخانی

زمزمه های ادبی کوروش نادزخانی

داستان کوتاه

0gilxprpwho2237r55e7.jpg

داستان کوتاه

  کشیشى یک پسر نوجوان داشت و کم‌کم وقتش رسیده بود که فکرى در مورد شغل آینده‌اش بکند . پسر هم مثل تقریباً بقیه هم‌سن و سالانش واقعاً نمی‌دانست که چه چیزى از زندگى می‌خواهد و ظاهراً خیلى هم این موضوع برایش اهمیت نداشت .
 
یک روز که پسر به مدرسه رفته بود ، پدرش تصمیم گرفت آزمایشى براى او ترتیب دهد . به اتاق پسرش رفت و سه چیز را روى میز او قرار داد : یک کتاب مقدس، یک سکه طلا و یک بطرى مشروب .
 
کشیش پیش خود گفت : « من پشت در پنهان می‌شوم تا پسرم از مدرسه برگردد و به اتاقش بیاید . آنگاه خواهم دید کدامیک از این سه چیز را از روى میز بر می‌دارد ..»
 
اگر کتاب مقدس را بردارد معنیش این است که مثل خودم کشیش خواهد شد که این خیلى عالیست . اگر سکه را بردارد یعنى دنبال کسب و کار خواهد رفت که آنهم بد نیست . امّا اگر بطرى مشروب را بردارد یعنى آدم دائم‌الخمر و به درد نخوری خواهد شد که جاى شرمسارى دارد .
 
مدتى نگذشت که پسر از مدرسه بازگشت .. در خانه را باز کرد و در حالى که سوت می‌زد کاپشن و کفشش را به گوشه‌اى پرت کرد و یک راست راهى اتاقش شد . کیفش را روى تخت انداخت و در حالى که می‌خواست از اتاق خارج شود چشمش به اشیاء روى میز افتاد . با کنجکاوى به میز نزدیک شد و آن‌ها را از نظر گذراند .
 
کارى که نهایتاً کرد این بود که کتاب مقدس را برداشت و آن را زیر بغل زد . سکه طلا را توى جیبش انداخت و در بطرى مشروب را باز کرد و یک جرعه بزرگ از آن خورد . .. .
 
کشیش که از پشت در ناظر این ماجرا بود زیر لب گفت : « خداى من! چه فاجعه بزرگی ! پسرم سیاستمدار خواهد شد ! »

نکتة مدیریتی--درس دوم

درس دوم

گنجیشک کوچولو توی یک روز سرد زمستون داشت بالای یک مزرعه پرواز میکرد. هوا اونقدر سرد بود که بعد از یک مدت گنجیشک کوچولو تو هوا یخ زد و افتاد پایین.. یک مدت همینطور مثل یک گلولة یخ زده اونجا افتاده بود که یهو آقا گاوه که داشت از اونجا رد میشد یک تاپالة مشتی با پدر مادر انداخت رو گنجیشک کوچولو.

چند دقیقه بعد گرمای مطبوع تاپالة آقا گاوه یخ گنجیشک کوچولو رو آب کرد و گنجیشک کوچولو هم که حالا حسابی گرم شده بود، از شدت خوشحالی شروع کرد به آواز خوندن.. صدای آواز گنجیشک کوچولو رسید به گوش آقا گربه که از همون نزدیکی میگذشت و اون هم صدا رو دنبال کرد و اومد بالاسر تاپالة آقا گاوه و با دقت گنجیشک کوچولو رو از اون تو درآورد و بعد هم با لذت خوردش...

نکتة مدیریتی اول: هرکسی که تا گردن میرینه به آدم، دشمن آدم نیست!

نکتة مدیریتی دوم: هرکسی که آدم رو از تو گه نجات میده، رفیق آدم نیست!

نکتة مدیریتی سوم: اگه تا گردن تو گه گیر کردین، لااقل دهنتون رو ببنیدن! 

نکتة مدیریتی--درس اول


 نکتة مدیریتی


 

اولا به خاطر ادبیاتش معذرت میخواهم

درس اول

یک روز آقا کلاغه نشسته بود روی شاخه درخت و با تخماش بازی میکرد. آقا خرگوشه که داشته از اون زیر رد میشده نگاه میکنه، میبینه کلاغه اون بالا داره واسه خودش حال میکنه. بهش میگه: آقا کلاغه! فکر میکنی منم میتونم بشینم این زیر با تخمام بازی کنم؟! آقا کلاغه هم میگه: بعله که میتونی!

خلاصه آقا خرگوشه هم میشینه زیر درخت و شروع میکنه با تخماش بازی کردن. هنوز پنج دقیقه نگذشته بوده که آقا روباهه از پشت یک بوته میپره و آقا خرگوشه رو یک لقمة چپ میکنه...


نکتة مدیریتی: برای اینکه آدم بتونه صبح تا شب بشینه یکجا و با تخماش بازی کنه، باید اون بالا بالاها نشسته باشه!

مشترک گرامی...

uclag1flp54kfnrzp51.jpg

:مشترک گرامی

شماره مورد نظر شما

تا اطلاع ثانوی مسدود می باشد.

لطفا از گرفتن مجدد این شماره

خوداری فرمائید.


مدتی است که برتعداد دفعات این جملات بالا

که با گرفتن شماره تلفن دوستان دور و نزدیک

یا مشتریان ما

افزوده می شود.


براستی چرا؟

چه اتفاقی افتاده است؟

این جملات علامت نپرداختن قبض تلفن است

آیا مردم دیگر رغبتی  به پرداختن قبض مصرفی خود ندارند؟

مگر می شود ابزاری مفید برای زندگی بهتر داشت.

ولی قید استفاده از آن را زد؟

شاید توجیه کنید که با آمدن موبایل یا تلفن همراه

دیگر استفاده از تلفن ثابت بی معنی است؟


ولی من فاجعه ای را در پیش رو می بینم.

فاجعه ای که دیگرما نیز باید قید استفاده از نت را زده

و به ریاضت پبردازیم

تنها تلفن نیست

درقبل هم گفتم. قبض برق هم فاجعه ایست

که باید بیاد قدیم

به زیر زمین پدربزرگ هامون رفته

و به دنبال چراغهای نفتی باشیم

البته اگر شاهد افزایش دعوای وراث بر سر موضوعی جدیدتر نباشیم