محمد غلام . شوهر مش ظزیفه مردی خوش وقلب مهربان،عاری از تعلقات مادی،کسی که هرگز بیاد ندارم فریاد کشیده و عصبانی شده باشد.
هیچگاه مستمندی را دست تهی و نا امید از درگاه نراند.
می گویند ، کاسب حبیب خداست .
.اگر بدنبال مصداقی بودم ،با او کسی را یارای برابری نبود.
کودک که بودم ،در همان زمان میدیدم ، فقرا ی دوره گرد کیسه های برنج را که آن زمان مرسوم بود ، زن خانه به جای پول، کاسه ای برنج میداد و آنها می آوردند و به او می دادند در عوض به جایش
قند وچای ودیگر مایحتاج خود را می بردند.و او بسیار در جلب زضایتشان می کوشید.
ولی کمتر دیده شد که در مسائل خانه وزراعت دخالت کند.
آن قسمت را مش ظریفه می چرخاند و بعدها با همراهی پسر بزرگشان رضا که امور مرتبط زمین و زراعت بردوش او بود.
در زمان ِپیری ، فرزندانش که به شهر آمده بودند، اورا نیز به شهر آوردند .ابتدا مستاجری کرد و بعد در خانه فرزند بزرگش زندگی کرد.
ولی هرگز از حال و هوای روستا دور نشد وخاطرات همراهش بود.
او همیشه و حتما به هنگام آمدن به خانه ، برای بچه ها تنقلاتی در جیب داشت.و به محض ورود به منزل، نوه هایش ، شادی کنان از هر گوشه ای به سمتش می آمدند و همه به هم می گفتند: بابا پفکی آمد.(آن روزها تازه پفک نمکی به بازار آمده بود و سخت مورد علاقه ی بچه هابود)
دوره ، دوره خان و خان بازی بود.و گوئی حکومتی در منطقه ایجاد شده بود خود مختار
منطقه به چندین روستا تقسیم شده بود. با فاصله هایی از هم ،دارای نوعی مرزبندی که
هنوز هم با تغییراتی ،آن سامان ها(در اصطلاح محلی =مرز)رعایت می شود
در هر روستا خانی نیز حاکم بود. با منزلی بزرک باکلی حکم و حشم .شنیده ام که به راحتی کسی را زمین می بخشید.و یا از کسی به زور زمین می گرفت.برای عروسی ها کسب اجازه الزامی بود.
خان های روستا ها همگی باز در زیر سیطره ی ،یک خان دیگر که از نظر سنی و موقعیت خانوادگی از آنان برتر بودند ،قرار داشتند.و این خان ها ،باهم نسبت خانوادگی داشتند.
خان هر روستا قاضی ِحکم بود و آمر. و عده ای از همان اهالی نیز بصورت کارگر ،وظایفی متفاوت رادر خدمت او و خاندانش داشتند.
خان کسانی را که مورد غضبش قرار می گرفتند ، به شلاق می بستند و گاه در طویله زندانی می کردند.
ادامه دارد
در ادامه ی مطلب نامه های من به مدیریت بلاگ اسکای و پاسخ های آنان
مدیران بلاگ اسکای بی گناهند
ادامه مطلب ...
هست آمار عزب،بسیار و این یک ماتم است؟
دختران ،ترشیده گشته، وای تو ،وای پدر
خرج خانه سیل شد او را حقوقی از نم است
یک نفر کور وکچل آید، قبولش می کند
گرچه دختر هم هنرها دارد و ابریشم است
کو کجا خواهد پسر با خرج بالا، ازدواج؟
خوب داند ،لذت شوهر شدن هم یک دم است
او سپس ،باید رود اندر پی نان و لباس
یا اجاره کردن خانه ،که چون جام جم است
الغرض ،او قید همسر را زند از بیخ و بن
یللی هم او کند ،گویند علّی و بی غم است
وای بر سر ،خاک عالم ،این همه شوق وصال
اینهمه دختر ،هلو.اما عزب ،در عالم است
فی البداهه