سخن کوروش  نادرخانی

سخن کوروش نادرخانی

زمزمه های ادبی کوروش نادزخانی
سخن کوروش  نادرخانی

سخن کوروش نادرخانی

زمزمه های ادبی کوروش نادزخانی

مزدا

همه دنیا تن است و ایران دل
نیست گوینده زین کلام خجل

چون که ایران دل زمین باشد
دل ز تن به بود یقین باشد

 

شاید باور این مطلب سخت باشد که نام خودروی ژاپنی مزدا بر گرفته از نام اهورا مزدا می باشد اما برای حصول اطمینان به نشانی کمپانی مزدا که در بالا درج شده بروید . در سمت راست صفحه ای که باز می شود شرکت مزدا دلیل نام گذاری خود را توضیح داده است.
متن انگلیسی زیر عین متن مندرج در سایت مزداست .
خود ببینید و بخوانید.



The company's name, "Mazda," derives from Ahura Mazda, a god of the earliest civilizations in West Asia. We have interpreted Ahura Mazda, the god of wisdom, intelligence and harmony, as the symbol of the origin of both Eastern and Western civilizations, and also as a symbol of automobile culture. It incorporates a desire to achieve world peace and the development of the automobile manufacturing industry. It also derives from the name of our founder, Jujiro Matsuda

link : http://www.mazda.com/profile/vision/

ترجمه فارسی : http://translate.google.com/translate?js=y&prev=_t&hl=en&ie=UTF-8&layout=1&eotf=1&u=http://www.mazda.com/profile/vision/&sl=auto&tl=fa

 مترجم آنلاین گوگل

داستانی کوتاه و جذاب

mo9c7vfs3ad530midty0.jpg



شخصی به نام پل یک دستگاه اتومبیل سواری به عنوان عیدی از برادرش دریافت کرده بود. شب عید هنگامی که پل از اداره اش بیرون آمد متوجه پسر بچه شیطانی شد که دور و بر ماشین نو و براقش قدم می زد و آن را تحسین می کرد. پل نزدیک ماشین که رسید پسر پرسید: " این ماشین مال شماست ، آقا؟"

پل سرش را به علامت تائید تکان داد و گفت: برادرم به عنوان عیدی به من داده است". پسر متعجب شد و گفت: "منظورتان این است که برادرتان این ماشین را همین جوری، بدون این که دیناری بابت آن پرداخت کنید، به شما داده است؟ آخ جون، ای کاش..."
البته پل کاملاً واقف بود که پسر چه آرزویی می خواهد بکند. او می خواست آرزو کند. که ای کاش او هم یک همچو برادری داشت. اما آنچه که پسر گفت سرتا پای وجود پل را به لرزه درآورد:
" ای کاش من هم یک همچو برادری بودم."
پل مات و مبهوت به پسر نگاه کرد و سپس با یک انگیزه آنی گفت: "دوست داری با هم تو ماشین یه گشتی بزنیم؟"
"اوه بله، دوست دارم."
تازه راه افتاده بودند که پسر به طرف پل بر گشت و با چشمانی که از خوشحالی برق می زد، گفت: "آقا، می شه خواهش کنم که بری به طرف خونه ما؟"
پل لبخند زد. او خوب فهمید که پسر چه می خواهد بگوید. او می خواست به همسایگانش نشان دهد که توی چه ماشین بزرگ و شیکی به خانه برگشته است. اما پل باز در اشتباه بود.. پسر گفت: " بی زحمت اونجایی که دو تا پله داره، نگهدارید."
پسر از پله ها بالا دوید. چیزی نگذشت که پل صدای برگشتن او را شنید، اما او دیگر تند و تیـز بر نمی گشت. او برادر کوچک فلج و زمین گیر خود را بر پشت حمل کرده بود. سپس او را روی پله پائینی نشاند و به طرف ماشین اشاره کرد :
" اوناهاش، جیمی، می بینی؟ درست همون طوریه که طبقه بالا برات تعریف کردم. برادرش عیدی بهش داده و او دیناری بابت آن پرداخت نکرده. یه روزی من هم یه همچو ماشینی به تو هدیه خواهم داد ... اونوقت می تونی برای خودت بگردی و چیزهای قشنگ ویترین مغازه های شب عید رو، همان طوری که همیشه برات شرح می دم، ببینی."
پل در حالی که اشکهای گوشه چشمش را پاک می کرد از ماشین پیاده شد و پسربچه را در صندلی جلوئی ماشین نشاند. برادر بزرگتر، با چشمانی براق و درخشان، کنار او نشست و سه تائی رهسپار گردشی فراموش ناشدنی شدند
 

دوستی در وبم......

دوستی در وب زحمت حضور کشید

وسوسه شدم و به خانه اش رفتم و چرخی در انجا وپیوندهایش داشتم .دردم دوچندان شد.

چیزی که در اطراف خود میدیدم را اینطور سریح رسانه ای کردن!.جسارت می خواست. اگر چه حزن خبر بود. ولی بیان آشکار فاجعه برایم جالب نمود.

-براستی مسبب کیست؟

-آیا با عوض شدن فردی حتی بصورت انتخاب(حال باهر رنگی می خواهد باشد.چپ باشد یا راست. بقول کسی بالا باشد یا پائین. وپشت باشد یا جلو) چه تغییر ی ایجاد  خواهد شد

-ملتی غرق در ثروت؟؟؟

-پس کجایند سازمان هائی که متولی امر هستند؟

مستاجری بی سرپرست با مراجعه به یکی از همین ها نمود.گفته بودند ما می توانیم فقط ماهی 10هزار تومان به تو کمک کنیم . در صورتی که 1میلیون پیش و 100هزارتومن اجاره  باید می داد. آنهم حیاط مشترک

-قبض 30 هزارتومنی یکهو می شود 138هزار تومن. وبی هیج توضیحی و ژرداخت مبلغی به عنوان یارانه..

اگر فکر می کنید این وب یک وب 30یاسی است

همین الان اینجا راترک کنید . که من بیزار هرچه 30یاست و 30یاستمدارم.

که هرچه می کشیم از همین هاست

واین کپی مطلب از همان سایت

داستان واقعی مادری که فقط برای 5000 تومان دختر را مجبور به تن فروشی کرد

امروز در سایت خبری جهان نیوز ، خبری در صفحه اول با عنوان "داستان واقعی زنی که به خاطر 1500 تومان داروهایش را پس داد" نمایش داده شد، که بر آن شدیم یکی از اخباری که نباید منتشر شود را به عرض خوانندگان محترم برسانیم.

قبل  از خواندن این مطلب، از بابت این خبر از خوانندگان محترم پوزش می طلبیم.

یکی از دوستان، که شاغل در یکی از مراکز انتظامی کشور می باشد این داستان غم انگیز و تاسف بار را تعریف کرد:

برای ماموریت خاصی در سال 83 به یکی از شهرهای کشور رفته بودیم و پس از اتمام ماموریت، با چند تن از همکاران برای تفریح به یکی از پارکهای آن شهر رفتیم و از ریخت و پاش برخی از مسئولین که برای مراسم مختلف انجام می دهند  و یا  از چپاول بیت المال توسط آنان می گفتیم که ... .

پس از مدتی حرکات عجیب یک زن و دختر و یک پسر، باعث شد که از دید متهم آنها را در نظر بگیریم، آنها بدون اینکه متوجه ما باشند به وسط درختان کوتاه ولی انبوه پارک که محل اختفای خوبی هم داشت رفتند.

همین باعث شد که ما هم به اتفاق همکاران بعد از چند دقیقه به محلی که آنها رفتند مراجعه کنیم، که متاسفانه صحنه بسیار زننده و خلاف شرعی از آن دختر و پسر که زن هم فقط نظاره می کرد، دیدیم.

با سر و صدای ما، آنها خود را جمع کرده و قصد فرار داشتند که با وجود اینکه در حیطه کاری ما نبود، ولی آنها را دستگیر کرده و به نزدیک ترین کلانتری تحویل دادیم.

با وجود اینکه از نظر قانون و شرعی، تجسس در چنین اموری منع شده اما وقتی متوجه شدیم آن دختر و زن، مادر و فرزند هستند، کنجکاو شدیم که علت این کار را جویا شویم که ایکاش هیچ وقت چنین کاری نمی کردیم.

آن زن در حالی که گریه می کرد، نه به خاطر دستگیر شدنش بلکه به خاطر فقر و بدبختی که سراغش آمده بود، می گفت: چند سال است که شوهرم که یک کارگر بود، در حین کار از داربست یک ساختمان پایین افتاد و باعث شد که قطع نخاع شود و کاش می مرد و اینقدر نه خودش و نه ما را اذیت نمی کرد.

می گفت فشار زندگی و خرج دوا و درمان آن اینقدر بالا رفت که حتی نان شب هم نداشتیم بخوریم و  و کمک مختصر برخی سازمانها هم کفاف خرجی را نمی داد که مجبور شدم تنها فرزندم که یک دختر 15 ساله است را مجبور به تن فروشی کنم.

وقتی از او پرسیده شد که چرا خودت هم  دنبال او میرفتی، گفت به خاطر اینکه نگذارم کسی به دخترم ... و فقط با 5000 هزار تومان هر کسی که سراغمان می آمد ... .

باز هم باورمان نشد، و گفتیم برای اینکه خودش را تبرئه کند، این حرفها را میزند اما وقتی یکی از پرسنل آن کلانتری که ظاهرا هم محلی آن خانم بود، حرفهایش را تایید کرد، دنیا دور سرم چرخید و به خودم گفتم یعنی ... .

گفتم: ایکاش از آنها فیلم می گرفتی، چون سوژه خوبی برای مسئولین بود، خنده ای کرد و گفت خیلی ساده ای! مسئولین اطلاع دارند و بدتر از این را هم سراغ دارند ... .

یاد یک داستان افتادم که گفتند روزی یک پدر و پسر را به جرم دزدی شلاق میزدند و وقتی شلاق به پدر میزدند، چیزی نمی گفت ولی وقتی بر روی پسر زدند، پدر آخ می گفت!!! گفتند چرا تو آخ می کشی، گفت به خاطر اینکه وقتی به من میزدی، روی بدنم میزدی اما وقتی به پسرم زدی، روی جگرم زدی!!!

واقعا، فقر و سختی چقدر به یک خانواده فشار می آورد که جگر گوشه خودشان را مجبور به اینکار می کنند؟

و چطور برخی با چپاول بیت المال و یا اصراف در امور بیت المال به راحتی هم برای خود و خانواده شان ثروت اندوزی می کنند و برخی هم اینگونه ... .



آرپی -جی زن

دو چشم فرنگی

  • دو چشم فرنگی




    جهان پیشینم را انکار می‌کنم
    جهان تازه‌ام را دوست نمی‌دارم٬
    پس گریزگاه کجاست؟
    اگر چشمانت
    سرنوشت من نباشد؟



  • غاده السمان
  • ابدیّت٬ لحظه٬ عشق

عشق زیباست

دختر جوانی چند روز قبل از عروسی آبله سختی گرفت و بستری شد…
نامزد وی به عیادتش رفت و در میان صحبتهایش از درد چشم خود نالید…
بیماری زن شدت گرفت و آبله تمام صورتش را پوشاند…
مرد جوان عصا زنان به عیادت نامزدش می رفت و از درد چشم می نالید…
موعد عروسی فرا رسید...
زن نگران صورت خود که آبله آنرا از شکل انداخته بود و شوهرهم که کور شده بود…
همه مردم می گفتند چه خوب عروس نازیبا همان بهتر که شوهرش نابینا باشد …
20 سال بعد از ازدواج زن از دنیا رفت، مرد عصایش را کنار گذاشت و چشمانش را گشود !
همه تعجب کردند و مرد گفت:"من کاری جز شرط عشق را به جا نیاوردم."
__________________