مادرم .چه رنجهائی به جانت انداختند؟
اختلاف سنی من با مادرم 15 سال است!
یک دختر 13 ساله ای که بایدکلاس پنجم می بود و ..
حال بایدزن خانه باشدو مادر فرزند!!!
صبح زود . گرگ ومیش هوا باید از چشمه نزدیک خانه آب اورده
و سماور ذغالی را روشن کند و نهار
شوهرش و برادرو خواهر ها را آماده کند تاروشن شدن هوا
انها را چون مادری مهربان سرکار بفرستد. و....
شاید فکر می کرد که این همان خاله بازی است که با دختر همساده داشتند.
یادم می آید تا کلاس دوم ابتدائی با پدربزرگ .(مادربزرگ) و عموهایم هرگز سخن نمی گفت و رویش را آنها نمیدیدند.
ومن همیشه می باید درکنارش بودم . تا زبان او باشم. سیخونکی به پهلویم می زد و آرام می گفت مثال این را بگو.
هنوز که هنوز است . با اینکه خودش دارای نوه و نتیجه است . عموها و عمه هایم به او عروس می گویند!
ادامه خواهم داد
حبیب من چو درآمد، جهان قرق کردم
تمام ِ راز درون، در دهان قرق کردم
مباد ،که خورشید را جهانیان بینند
به ابر ِ دیدهء خود، آسمان قرق کردم
نیامدی، که واژه واژه ترا آشکار کنم
خوشم، که مهر ِ ترا، در نهان قرق کردم
چه عطر خوشی، لحظه های وصال
و قطره قطره ترا ،در زمان قرق کردم
چو ماه من در آمد واین شب ِ تاریک
طلوع معجزهء صبح را گمان کردم
بدان که سرسپردهء عشقت، بی محابا من
برون زغم و،مهرتو در آن نهان کردم
قلمی در دست
و جدولی در پیش
دلگرمی
با خود زمزمه می کنم:
سه حرفی؟
سه حرفی؟
صدائی از آنسو در گوشم
می پیچد
مرگ
هیچ حرفش
جور در نمی آید
..
ولی پاسخ
عشق
است
نگاه کردم
کسی اطرافم نبود