سخن کوروش  نادرخانی

سخن کوروش نادرخانی

زمزمه های ادبی کوروش نادزخانی
سخن کوروش  نادرخانی

سخن کوروش نادرخانی

زمزمه های ادبی کوروش نادزخانی

کاکلی

کاکلی

(پرنده ای که صیاد ، با مکر و حیله وبا ابزاری همچون آئینه و نور وصدای معشوق !

به دام  می اندازد.)



کاکلی جان ! که ترا ، هم به فریب
عشق ِ آلوده ، به دامت ، بکشاند

عشق ِ پاکت ،که چنان آئینه  بود
دغل  آورد ، به  آئینه    رساند

صاف بود آن دل و ،صیاد به غش
یار ، در  منظر ِ  تزویر   نشاند

عاشقان ،گرچه   برفتند ، چه باک
نام ِ عشق است  که بر جای بماند

عجب   از بخت  نیاید  که  چنین
در  قفس ، بادۀ  وصلت  بچشاند

تندیس یادگار

من ســرو  ِ ســـایه دارم، خورشید را ندارم

هرچـــند پر ز برگم ، وآزادگــــــی ست بارم

 

 بادی ببرد عشقم، در خاک و خون نشستم

بر آتشــــم نمی زد ،آبــــــــی چو روزه گارم

 

 من در کســـــوف جانان ، از چشم انتظاران

دیگر مـــپرس دانی ، از چشــم   ِ اشکبارم

 

 حک شــد به لو ح جانم، نقشی ز یاد یاران

از نقش  ِ روزه گاران ،تنـــــدیس  ِ یادگارانم

 

 آرامشــم زمانی ست ، کان تابنــــــاک تابد

تابــــم  به کودک دل ، وقـــــــتیکه بر قرارم

 

 بیم از تـــــــبر ندارم ، هر  چـــــــند نونهالم

خواهم که ریشــــه ها را در خاک جا گذارم

 

 دانی خموشیم را،حجت چه پاسخش داد؟

من سرو ســــایه دارم ، خورشـید را ندارم

 

دلتنگی(11)

بی معرفتی و من رهایت نکنم

بی معرفتم اگر صدایت نکنم

 دلباخته ای که کوه گردیده ترا

حیفا که فدای آن ندایت نکنم

 

یادگار کهنه

 

با تو خواهم گفت

آنچه را در پرده های ِ راز می گفتم.

:دیگرم پروای ِ پروازی

در این شب نیست.

 

لیک خو کردم

من به این شبهای تار و تیره و تاریک

جغد ِ شومی را همانندم

مانده در شبراهۀ خورشید

عشق هم در من

حاصل ِ تب نیست.

 

******

 

با تو خواهم گفت

قصه هایِ عشق را ،

هر شب.

گر هزار و یک شبی دیگر.

من بگویم قصه ها

از

وامق و عَذرا

شور بخت ،مجنون

منتظر ، لیلا

خسرو  و ، آن حور وش ، شیرین

ویس یا رامین

جز حکایتهای من با تو

دلبرا

پس چیست؟

 

******

 

پردۀ هر ساز

هم ، سواد و هم بیا ض

رنگ رنگ ، پرده های ِ مانی و ارژنگ

مرغ و گلهای نشسته

روی یک جام ِ بلورین

یادگاری های بر هر  سنگ

یک صدا گویند:

من صدای ِ تیشۀ عشقم

زنده می مانم

گر شکستم

بشکنم ، غم نیست !

 

*******

 

با تو خواهم گفت:

عشق هم درما

یادگار ِ کهنه ی سنگ است

روی یک جام ِ شکسته

آنچه را

در قصه های پیش

همچنان باقی است.

 

*******

 

پس چه گویم

عشق را من

هرچه گویم

حرف ِ تکراریست.