تنهایی
٬ شوخی سنگینی بود که محیط با من کرد
٬ و من مدتها تنها بودم٬
با آنکه تو را میخواستم.
زن و مرد از راهی می رفتند، ماموران آنها را دیدند و آنها را خواستند!
پرسیدند شما چه نسبتی با هم دارید؟
زن و مرد جواب دادند زن و شوهریم
ماموران مدرک خواستند،
زن و مرد گفتند نداریم !
ماموران گفتند چگونه باور کنیم که شما زن و شوهرید ؟!
زن و مرد گفتند برای ثابت کردن این امرنشانه های فراوانی داریم
... !
اول
اینکه آن افرادی که شما می گویید دست در دست هم می روند،
ما دستهایمان از هم جداست!
دوم، آنها هنگام راه رفتن و
صحبت کردن به هم نگاه می کنند،
ما رویمان به طرف دیگریست!
سوم آنکه آنها هنگام صحبت
کردن و راه رفتن، با هم با احساس حرف می زنند،
ما احساسی به هم نداریم!
چهارم آنکه آنها با هم بگو
بخند می کنند،
میبینید که، ما غمگینیم!
پنجم، آنها چسبیده به هم راه
می روند،
اما یکی از ما جلوتر از دیگری میرود!
ششم آنکه آنها هنگام با هم
بودن کیکی، بستنی ای، چیزی می خورند،
ما هیچ نمیخوریم!
هفتم، آنها هنگام با هم بودن
بهترین لباسهایشان را میپوشند،
ما لباسهای کهنه تنمان است.. !
هشتم، ...
ماموران گفتند
خیلی خوب،
بروید،
بروید،..
فقط بروید ... !
نمی دونم شما تا حالا در مورد واژه خالی
بندی فکر کردین که ممکنه سابقة دیرینه ای هم واسه خودش داشته باشه؟
این
روزها عبارت خالی بندی به معنی دروغ گرفتن و لاف زدن رایج شده است اما پیشینه این
واژه به دهها سال پیش یعنی زمان سلطنت رضا شاه بر می گردد ! نقل می کنند که در زمان
رضاشاه بدلیل کمبود اسلحه، بعضی از پاسبانهایی که گشت می دادند فقط غلاف خالی اسلحه
یعنی همان جلدی که اسلحه در آن قرار می گیرد را روی کمرشان می بستند و در واقع
اسلحه ای در کار نبود.
دزدها و شبگردها وقتی متوجه این قضیه شدند برای اینکه همدیگر را مطلع کنند به هم می گفتند که طرف "خالی بسته" و منظورشون این بود که فلان پاسبان اسلحه ندارد و غلاف خالی اسلحه را دور کمرش بسته به این معنی که در واقع برای ترساندن ما بلوف می زند که اسلحه دارد و روی همین اصل بود که واژه خالی بندی رواج پیدا کرد.
ولی این واژه هیچ ارتباطی به دروغگویی و لاف زدن به صراحت زمان حاضر نداشت. حالا چرا در این چند دهة اخیر این واژه متداول شده و همچنان هم رو به تزاید است مشخص نیست ولی شاید باید آن را به حساب شیوایی بیش از حد زبان فارسی و غیر منتظره بودن اعمال ما ایرانی ها گذاشت که خیلی از کارهامون از روی یک روش منطقی و نشات گرفته از یک اعتقاد راسخ نیست بلکه احساسی، الگویی و متاسفانه قابلیت جوگیر! شدن هم هست.
البته شاید هم در دوران گذشته نیازی به کاربرد این کلمه به تعبیر فعلی نبوده چون هیچوقت جامعه ما این همه خالی بند!! نداشته است.
وجود آدمی طلاست و آنکه این را دریابد
برای رسیدن به طلا از خود شروع می کند
نه از معدن های سنگی و صخره ای