سخن کوروش  نادرخانی

سخن کوروش نادرخانی

زمزمه های ادبی کوروش نادزخانی
سخن کوروش  نادرخانی

سخن کوروش نادرخانی

زمزمه های ادبی کوروش نادزخانی

دو چشم فرنگی

  • دو چشم فرنگی




    جهان پیشینم را انکار می‌کنم
    جهان تازه‌ام را دوست نمی‌دارم٬
    پس گریزگاه کجاست؟
    اگر چشمانت
    سرنوشت من نباشد؟



  • غاده السمان
  • ابدیّت٬ لحظه٬ عشق

خداجوئی انسان

من کی ام.. دم ز ولایت می زنم *** با گنه ، آتش سرایت می زنم

قسمتی از شعری توسط حامد عزیز(هیولا)

آفت تمام باور های مذهبی تعصب است و اگر نبود .زیباترین شعر جهان سخن و باور اینان بود.

اینکه خود را و باور خودرا برتر از همه دانستن
باعث می شود که دیگران را غیر دانسته و خود پاک و غیر را ناپاک . خود را خدائی و دیگری را شیطانی و... دانست
واین اندیشه ی مخرب موجب جدائی آدمها شده و هر روز بر کینه ها وعداوت ها افزوده شده و فاصله ها روز به روز بیشتر شده و می شود
تا به جائی که عده ای خود را نماینده و سفیر و عامل وآامر فرستاده از جانب خدا دانسته وبرای خود ولایتی و نیابتی و.. از جانب خدا ( وگاه نمرود وار خود خدا میدانند)
و به این بهانه  به دیگران ظلم  وجفا روا داشته و مطلقانه رفتار کرده .خود را حق و دیکران را باطل نامیده
و بالطبع هرگونه حقی را به خود داده تا  هر رفتار باطلی را  با دیگران که حال غیر بوده و کافر زندیق و گبر و ترسا و... انجام دهند
ودر زمانهای مختلف شکل برخوردها نیز متفاوت می شود
گاهی دیگران را برده کرده و..
گاهی دیگران را مورد حمله قرار داده و قشون کشی کرده و جنگ هائی بنام خدا وبه نیت کسترش باورخود انجام میدهند
گاهی زندانهائی انچنانی و اینچنینی! برای تادیب غیر درست می کنند
گاهی بمبی به خود می بندند تا ناپاکی تصوراتی خود را از زمین پاک کنند.
......
......
....

وگرنه اگر نبود خداجوئی انسان زیباترین غزل سروده ی انسان میشد
و هیچگاه نخواهد شد . چرا که انسان خود برتر بین است .زود باور است و زود عامل دست هوشمند تر از خود می شود
تمامیت خواه است . همه را برای خود می خواهد. خدا فقط معشوق من است و دیگران رقیبند
متکبر و مغرور است. هرگز نمی تواند بپذیرد که دیگران شاید از او مقبول تر باشند. و شاید به معشوق نزدیکتر

وهزاران دلیل دیگر
خدای را  باید در پستوی خانه نهان کرد و هرگز آشکارش نکرد و هر انسان یک خدای را باید داشته باشد که هیچ کس غیر او . اورا نتواند دید.
خدائی داشته باشد که نه نان خواهد و نه خون



نان گران شد

http://upload.wikimedia.org/wikipedia/fa/thumb/8/87/%D9%86%D8%A7%D9%86_%D8%A8%D8%B1%D8%A8%D8%B1%DB%8C.jpg/250px-%D9%86%D8%A7%D9%86_%D8%A8%D8%B1%D8%A8%D8%B1%DB%8C.jpg


خبری که امروزها در بین مردم مطرح شده و از زبان نانوا و یامسئولی در شورای آرد و نان شنیده می شود.و علت ِعدم آشکار آن ماه رمضان است!!

گرانی نان به شکل تغییر قیمت یا وزن آن بوده است

گرانی نان است

البته این موضوع نه تازگی دارشته و نه خبری غیر مترقبه است

تازه نیست

چرا که سالهاست با دلیل و بی دلیل چنین شده .

غیرمترقبه نیست

چرا که هرگاه اینان به علت ناتوانی در حل مشکل  ،احساس کمبود کردند با گرانی بی معنا سعی بر

جایگزین عددی. ازجائی به جائی دیگر در جدول در آمد ها کردند.


سوال اساسی این است

اگر تدبیر است مگر نمی خواهند این ملت رادر کارزار خود ساخته ی فعلی . در کنار خود داشته باشند؟

مگر زمان جنگ نبود که به هر شکل ممکن. برای همراهی مردم از حقوق حقه ی خود می کاستند؟

ولی حال دلیل اینهمه گرانی پنهان و آشکار چیست؟

آیا دیگر نیازی به ما ندارند؟؟؟


و این آخرین پاسخ من


و این آخرین پاسخ من به شعر ناشناس زیر


لب فرو بستم من اینک، سالهاست
چون هنر در پیش خوکان بی بهاست

خواب؟من هرگز نخفتم نازنین
گر نداری باورم رنگم ببین

زرد دانستی،اگر سب ز هم نیم
من به رنگ ِ شیر و خورشیدم بَبَم

گور بابای سی است گفته ام
تو گمان کردی که اینک خفته ام؟

برگزیده نیستم ازجا و کس
جیره خوار ملتم ،گر خارو خس

من فقیر عشقم و نی مزد گیر
من غنی و عاشقم ،برنا و پیر

من شهید زنده ام خاک جُفیر
کاش می مردم ،نمیدیدم تو غیر

مدعی ِشاهدان خاک ِ ما
خویش نشینند و شده پرمدعا

تهمت رعیت زدی ،هیهات ِتو
شد هویدا بهر من میقات ِتو

گفت اربابت بگو،گفتی به او
آنچه شایسته به تو باشد عدو

تو کجا و عشق را و مهر را
حیف آیدبر زبانت ، شعر را

خوشنویسی می کنی گویا؟ بد است
دل نویسی نیست،آن رنج ید است

جیم را گر تو مدور می کنی
زحمت خلقی میسّر می کنی

"دور" شاید داری ای پر مدعا
کو به دل"شان" و کجا شدآن "صفا"

گر الف دارد سه نقطه یاد دار
آستان جان شود یک نقطه، زار

++++

"اصول" و"نسبت"و" ترکیب" باید
به" شان دل" شود مقصود شاید

"صعود"وهم "نزول"و "ضعف"و"قوت"
بباید شد عجین با جو مروت

قلم را پاس باید،خورده هایش
نباید ریخت ،ناکس را به پایش

بدا، طفلی ،که پاسخ در خورت نیست
اگر پیری،بگو الفاظ را چیست؟؟

من از آن هموطن گفتم ،تفنگش
تو اما بر وطن گفتی جفنگش

همان به خاموشی را برگزینم
جوابم را نهان دارم که اینم

تو را باید به مردم واگذارم
به مردم ،مردم این کارزارم




کلمات داخل"آبی" اصطلاحات خوشنویسی است








پاسخ از یک ناشناس!!!!!!!!

لب فروبند شاعر رفته به خواب

حیف باشد یاوه هایت را جواب

چند بگرفتی که می گویی جفنگ ؟
بر دل مردم مزن اینگونه چنگ !

بیش از این مغرور و یاوه گو مباش
تو کجا و بلبل عرش و نواش؟

ساز نیست اما هزار آوا هست
آن ندا ها را تو هیچت یاد هست؟

سرخرویان شهید و نوجوان؟
ماهرویان دلیر و مهربان؟

کشته های دست ارباب تواند
شعر تو اما هنوز در گیر و بند

یاد گیر از رهبر زردت مرام
او که هر دم می سراید دیم دارام

ذره ای بد گفت از آوای عشق؟
این چنین بشکست این سودای عشق؟

شرم برتو! بر وجود یاوه ات!
اووف بر خُلق چنین بیگانه ات

گوش تو تنها به صوت ربنا
ربنایش رفته تا عرش خدا

آن خدای مهربان مهرورز
بهتر از این طاغیان کینه ورز

ربنایش پلکان نور و شور
کرده از گوش ملائک هم عبور

روزه خود می گشاید کبریا
می شناسد ربنایش را خدا !

" لب فرو بند از جفنگ و از عتاب
سوی خان آسمانی کن شتاب

طفل جان از شیر سلطان باز کن
بعد از آن  با ملتی انباز کن

چند شبها خواب را گشتی اسیر
یک شبی بیدار شو ملت بگیر"