پرواز
الان از عروسی فروغ دخترم می آیم. از هتل کانیار(معدن عشق)
چقدر همه جا سوت و کور است
گوئی شادی را با خود برده اند.
حال پرنده ای دارم که چه سخت پرواز به جوجه اش را یاد داد. بی انکه بداند. چه غمگنانه است
حکایت پرواز .
بزرگ می شویم می فهمیم که بزرگانمان واژه گان و کلمات به چه قیمتی می آموختند و به زبان می آوردن.
پاره ی تن یا پاره ی جگر
امشب گویا پاره ای از تنم از من جدا شد.
پرواز کرد از آشیانه
بسوی خوشبختی
به فردائی بهتر
تنها از من نگاهی ازپس این پرواز
به شوق توفیق
ساعت
امروز ها تمایلی به عقب و جلو کردن ساعت ندارم
با خودم گفتم
بهتر است همان یک ساعت جلوتر بماند
لااقل صبحها
تا مدتی فکر می کنم که حتما یک ساعت از قرار کاری ام رد شده
و هول هولکی از خواب می پرم
وقتی متوجه می شوم که دیگر خوابی نمانده
سحر خیزی هم چیز بدی نیست
دریچه
ماچون دو دریچه ٬ روبروی هم٬
آگاه ز هر بگو مگوی هم.
هر روز سلام و پرسش و خنده٬
هر روز قرار روز آینده.
عمر آینه بهشت ٬ اما ... آه
بیش از شب و روز تیر و دی کوتاه
اکنون دل من شکسته و خسته هست٬
زیرا یکی از دریچه ها بسته هست.
نه مهر فسون ٬ نه ماه جادو کرد٬
نفرین به سفر ٬ که هرچه کرد او کرد.
اخوان ثالث