چه باید گفت؟
به هنگامی که تیری
از کمان ِ چشم ِدلسوزی
نشان ِ بی نشانت را
به آماج ِ پذیرش می کشاند
................سخت هم زیباست
چه باید بود؟
گرامی لحظه ای
کو هم ترا
درخاطرات ِخویش
همان گمگشته ء افسانه میخواند
..............که آنهم یک فسون خفته در رویاست
ودر آن معبد ِ بی هیب و
آرامشگه دلخواست
ترا تندیسی از آن آرزوهای فرو خورده
...............به روی رف
همان جائی
خداوندان
به زراندوده بنشانند.
خداوندی
خدائی
نی دروغ و
.......راست
چه باید گفت؟
به این زانو زده
در پیش تندیست
به این تندیس ِ خود تندیس ِ آمالت
به این دلپاک
.................خود پاک
چه باید بود؟
خدائی تو
بتی فرخار وسرشار از همه اعجاز
شریکی را ندیدم من
...............نخواهم دید
نگاهم سخت هم گویاست
نگارم سخت هم زیباست
.........................خدای ِبی خدائیهاست
امروز یکی از همکارانم نیامد و وقتی که غروب دیدمش و علت غیبت را جویا شده و سرزنشش کردم که باید فلان کار را انجام میدادی و نیامدنت ضرری زیاد دارد .
در کمال نا باوری گفت آن کار را دیشب در مسجد تمام کردم و به زودی ثمره اش را خواهی دید.
و وقتی توضیح داد متوجه شدم که دقیقا بهتر انجام شده است
ولی هنوز مانده ام که مگر مسجد جایی برای کار است انهم در چنین شبهائی
گویا اینکه جابجائی انجام شده فراگیرتر از آن است که فکر می کردم.تا به حال بارها دیده بودم که راننده تاکسی ازیک دبیر ادبیات باسوادتراست و دبیر شیمی از یک تاجر بازار خبره تر و موفق تر .
کارمندی که در محل ِکار با گوشی موبایلش در حال خرید مثلا سیب زمینی است.
ودر صف نان. نانوائی را دیده بودم که از مشتری درصد تعرفه های گمرکی را می پرسید.
براستی چه بر سر ما امده است ؟چرا هیچ چیز و هیچ کس سر ِ جایش نیست؟
در تعطیلات کار می کنیم و در سر ِکاربا دوستانمان رازو نیاز عاشقانه!
برای اینکه از خط خارج نشوم درز میگیرم
چشمان ِ تو
داستانی از
.........هزار و یک شب است.
و من
شهرزاد ِ قصه گوی ِ در آن
قصه های غُصه های ِ نا تمام
وتو
پادشاه ِ زنده دار ِ شب
به چشمان ِ من.