چرا هر از گاهی
دل را و دوست را
به رفتگان؟
مانده گان از پیش رفته را
چه کسی یاد خواهد کرد؟
در مقاله جدیدت صحبت سیگار کردی
آری دیگر نه از سر شادی که از اندوه فراوان
برای کوتاه تر کردن سیگار عمر
هی پک می زنیم
چرا؟
چونکه به پوچی تلاش برای دزدیدن سر از تیررس
گلوله ی نجات دهنده
فکر می کنی
نمیدانم برایت گفته ام که
وقتی برای گرفتن نامه ی کارت ایثار اهواز رفته ام
ویا خود نامه تهران
از نگاه های نفرت انگیز و سرد و تحقیر آمیز
بگذریم.
به رفته ات افتخار کن
وشاد زی که رفت و ...
بگذار مانده گان ِ میراث خور که هرگاه پله می خواهند
از استخوان شان نیز دریغ ندارند
درعوامفریبیشان بمیرند
فراموشی درمان ِهوشیاریست
زندگی مارا حکایتی است
بی نظیر در تاریخ تمدن بشر
تقویم فردا را مبعث اعلام کرده است
چیز غریبی نیست.در تمام تقویم ما هیچ روزش به هویت ما ارتباطی ندارد.
ولی از همه غریب تر.
مارا در در روزی به ناف بخت بستند که چنین فردا بود.
فردائی که آن روز یک روز بهاری بود
ولی فردای ِ امروز ما. یک روز گرم ِ تابستانی است
آیا چنین روزی باید جشن بگیرم؟؟؟؟؟
چندی است
در ِ یکی از اتاق ها تاب برداشته و خوب بسته نمیشه.
با اینکه افرادی زیاد ی آمدند و رفتند. ولی هرگز از کسی نخواستیم
مشکل را رفع کند.
چرا که هیچکدام بقول معروف اینکاره نبودند.
و بارها سرزنش شدم که یکی رو بیار که این در رو درست کنه
.
.
.
.
حالا که فکر می کنم. از خود می پرسم
آیا برای تاب ِ درهای کلان خارج از حریم خصوصی ای مان
به دنبال استاد ِکار بوده ایم؟؟؟؟
راست
چه کسی گفت که اینجا سخنی
با من دلخسته نباید گفتن.
همه ی راز درون را
ز نهان باید گفت
این همه قصر که در خانه ی خود ساخته ایم
همه بازیچه ی دست ِخود ماست
تا هیولای درون را
بفریبیم به رنگ
پوچ،
پوچ است اگر راست بپنداریمش
مرگ
حق است اگرما همه ناراست کنیم
راست در پنجه ی تقدیر سپردیم به جهل
همه نیرنگ و دروغ
همه آلوده ی رنگ
..
...
راست ان است که با خویشتن خویش
اقل
راست شویم