سلام
به ترانه ی درونی ام
دیگرتحملم برای خودمن هم سخت شده
هیچ چیزم به ادمیزاد نرفته
چه کنم که گلم را از جهنم سرشتند
گفته اند در بی نظمی هم نظمی است
من تا تهش رفتم چیزی ندیدم
چون روح پریشانم .هیچ
پر از هیچی
مخاطب عزیز
من اگرچه محتوا را اساس هر بنای ادبی میدانم ولی قالب را نیز به همان میزان مهم
نه برج عاج نشینی مانده گار است و نه کوخ نشینی و از کوچ کرده گفتن
نیاز نیست کنکاش حرفی که از عشق تهی است و ورد زبان گوینده از فراق گفتن و شنیدن
درد فراق زخم بر دل حک شده دارد
نیازی نیست از اشک گفتن .
هنر در بیان، باران اندوه است از اسمان دلگیر دل
اگر چه خشمگین از زخمهای اجتماعی باشیم ولی
باتصویر اشکی در چشم سگی .
یا تصویر گر مردی بنام حاج اقا و ابراز عشق هویت پامال شده با ترجمه متنی زیر خاکی
کافی است تا تمام درونیات خودرا به مخاطب منتقل کنیم
ما با قلم احساس و مرکب عشق به میدان آمده ایم
سر و کارمان با شمشیر و زره نیست عزیز
ما میدان دار عاطفه ایم
ما با استخوان شعری خویش باید این ایوان شکسته را برپا داریم تا منظر ی خوش بر نا آمده گان به یادگار بگذاریم
بقول صائب تبریزی
مستمع صاحب سخن را بر سر ِ کار آورد
غنچه ی خاموش بلبل را به گفتار آورد
گفتم : دستم به کار نمی اید. اگر چه قلمی که در دست من است.
شمشیر را می ماند.
اگرچه این برنده را نمی توانم جلودار باشم.
چرا که هرازگاهی خودنمائی می کند .که با نشان دادن غلاف زنگار بسته ی مستبد
به گوشه نشینی اش وادار می کنم
گفتی: نترس
گفتم که می ترسم نه برای خودم .چرا که چیزی برای ازدست دادن ندارم.
که برای انانی که مرا به خانه مهرشان مهمان می کنند. که خانه ام را باگل وجودشان تزئین می کنند
و دلایلی دیگر
پس بگذار تا با ترس زندگی کنم. اگرچه مرگِ تدریجی است. مرگ حق است پس حق را مرده ندان
مرده ای است که ققنوس وار با بال های زیبایش شعله افشانی می کند.
واز میان اتش ققنوسی دیگر ،جوان و شادب و پرامید بالهای ِاسمانی اش را بر زمین زادگاهش
خواهد گشود
نظر سنجی درباره خلیج همیشه فارس در گوگل گذاشته شده
همه ایران دوستان با هرباوری به این آدرس رفته
ودرنظردهی شرکت کنند