یادگار ِکهنه
با تو خواهم گفت
آنچه را در پرده های ِ راز می گفتم.
:دیگرم پروای ِ پروازی
در این شب نیست.
لیک خو کردم
من به این شبهای تار و تیره و تاریک
جغد ِ شومی را همانندم
مانده در شبراهۀ خورشید
عشق هم در من
حاصل ِ تب نیست.
******
با تو خواهم گفت
قصه هایِ عشق را ،
هر شب.
گر هزار و یک شبی دیگر.
من بگویم قصه ها
از
وامق و عَذرا
شور بخت ،مجنون
منتظر ، لیلا
خسرو و ، آن حور وش ، شیرین
ویس یا رامین
جز حکایتهای من با تو
دلبرا
پس چیست؟
******
پردۀ هر ساز
هم ، سواد و هم بیا ض
رنگ رنگ ، پرده های ِ مانی و ارژنگ
مرغ و گلهای نشسته
روی یک جام ِ بلورین
یادگاری های بر هر سنگ
یک صدا گویند:
من صدای ِ تیشۀ عشقم
زنده می مانم
گر شکستم
بشکنم ، غم نیست !
*******
با تو خواهم گفت:
عشق هم درما
یادگار ِ کهنۀ سنگ است
روی یک جام ِ شکسته
آنچه را
در قصه های پیش
همچنان باقی است.
*******
پس چه گویم
عشق را من
هرچه گویم
حرف ِ تکراریست.
اسفند 77
راز
دوختـــــم لب ،تا نگـــویم ، آشـــــــکارا راز را
بسته ام بر دوســــتان درب طـــلب هم آز را
تا نگویم ،برمن این چندین صبا،چونان گذشت
چون، نشــاید گفتن ،این رمز ِِغــــــم آواز را
آینه گشتم ،به خلوت ،خیره در چشمان ِ او
ای بسا اشــک دلم ،شــد خندهء غمـــاز را
دشمنم سنگی فکند و شیشهء قلبم شکست
دوستـــــم ،گفت آفـــــرینی سنــــگ انداز را
گرکشم، من طوق عزلت را به گردن باک نیست
زنده میـــدارم به دل ،من حســــرت ِ پرواز را
نیست یاری آشـــنا دردهای کهنـــــــه ام را
هر نفس لعـــنت فرستــــــم ،خانهء دلباز را
حجت ارخودرا شناسی،دل به مهر کس مبند
آتشــی درکش ، بســـوزان ،مهر دمسـاز را
شرقی ترین ترانه
این غــم ، ز غـــمزه های ِغــم انگیز ِدلبر است
سو ءتفاهم **به یاد ِ قاآنی**
مردکی پیر به یک دختر ِلال
شرح میداد ژ خود این احوال
قشمتم بود که معتاد شوم
عاشق ِ دخترکی چارده شال
شال به شال خانه ء من ویرانه
رفته تاراج یکایک اموال
شالها نشئه ءتریاک نشست
در تنم ، حال گرفته ژلژال
شاد ه دل بودم و در باغ ِ دلم
مانده ژان عشق همین میوه ءکال
چه کنم عاشق ژار تو شدم
به زبان چون کنم این اشتتلال
هدیده اش می کنم ای یار پژیر
عشق پاکی همه بی قال و مقال
********
دخترک گفت :گگگم شو نانادان
توتوتوتی هم مممثل یک ژال
توتوتوپیری و معتاد ککنون
الف قامت تو گشته چو دال
حاحاحالا شششده ام لال ولی
میروم خاخانهءببختم امسال
پیر ِ معتاد خجل فرمودش:
پیر ی و هشت نشان ِ اهمال
پوژش ِ پیری من را بپژیر
قشه ء خویش بگفتم،اجمال
شهریور79