سخن کوروش  نادرخانی

سخن کوروش نادرخانی

زمزمه های ادبی کوروش نادزخانی
سخن کوروش  نادرخانی

سخن کوروش نادرخانی

زمزمه های ادبی کوروش نادزخانی

بهاریه




بهاریه

(تقدیم به همه دوستانی که این عید باستانی را به من و شما شادباش میگویند)


فصل گل آمد و گلگشت ،خزان بود و گذشت
باغبان از گل جان هم نگران بود و گذشت

دشت و صحرا ،همه در خواب زمستان شده بود
دشت در دست سپیدی کفنان بود و گذشت

رنگ رنگی که بهاران ،همه را داده نظر
بوم بکری به ره بی هنران بود و گذشت

جام ِ سرخی که توان زد بسلامت ره نوش
ایدریغا به کف اهریمان بود و گذشت

عمر برف است ،بیا تا دل ِ خود تازه کنیم
غم خورد آنکه جهانش گذران بود و گذشت

ما هم به زمین ، راه به خطر در ره جانان سپریم
خوش حضر عمر ،به شیرین دهنان بود و گذشت

نیک بنگر که خزان رفت ، بهار آمده خوش
در خروشی شده غم جامه دران بود وگذشت

عمر ما گر به سرود و می و ساغر بگذشت
خوش بود ،ورنه همان عمر خران بود و گذشت

حجت از مهر چو یاد آور آن چشم سیاه
فاش اسرار دلش ،این سخنان بود و گذشت

یاد عید آمده را، خوش بپذیر و چه غمی
شایگان نام ِ قوافی ، که در آن بود و گذشت

یادکار ِکهنه

ca0beyckm3tl4rzuqca.jpg



یادگار  ِکهنه

 

 

با تو خواهم گفت

آنچه را در پرده های ِ راز می گفتم.

:دیگرم پروای ِ پروازی

در این شب نیست.

 

لیک خو کردم

من به این شبهای تار و تیره و تاریک

جغد ِ شومی را همانندم

مانده در شبراهۀ خورشید

عشق هم در من

حاصل ِ تب نیست.

 

******

 

با تو خواهم گفت

قصه هایِ عشق را ،

هر شب.

گر هزار و یک شبی دیگر.

من بگویم قصه ها

از

وامق و عَذرا

شور بخت ،مجنون

منتظر ، لیلا

خسرو  و ، آن حور وش ، شیرین

ویس یا رامین

جز حکایتهای من با تو

دلبرا

پس چیست؟

 

******

 

پردۀ هر ساز

هم ، سواد و هم بیا ض

رنگ رنگ ، پرده های ِ مانی و ارژنگ

مرغ و گلهای نشسته

روی یک جام ِ بلورین

یادگاری های بر هر  سنگ

یک صدا گویند:

من صدای ِ تیشۀ عشقم

زنده می مانم

گر شکستم

بشکنم ، غم نیست !

 

*******

 

با تو خواهم گفت:

عشق هم درما

یادگار ِ کهنۀ سنگ است

روی یک جام ِ شکسته

آنچه را

در قصه های پیش

همچنان باقی است.

 

*******

 

پس چه گویم

عشق را من

هرچه گویم

حرف ِ تکراریست.

 

اسفند 77

راز

راز

 

 دوختـــــم لب ،تا نگـــویم ، آشـــــــکارا راز را
بسته ام بر دوســــتان درب طـــلب هم آز را

تا نگویم ،برمن این چندین صبا،چونان گذشت
چون، نشــاید گفتن ،این رمز  ِِغــــــم آواز را

آینه گشتم ،به خلوت ،خیره در چشمان ِ او
ای بسا اشــک دلم ،شــد خندهء غمـــاز را

دشمنم سنگی فکند و شیشهء قلبم شکست
دوستـــــم ،گفت آفـــــرینی سنــــگ انداز را

گرکشم، من طوق عزلت را به گردن باک نیست
زنده میـــدارم به دل ،من حســــرت ِ پرواز را

نیست یاری آشـــنا دردهای کهنـــــــه ام را
هر نفس لعـــنت فرستــــــم ،خانهء دلباز را

حجت ارخودرا شناسی،دل به مهر کس مبند
آتشــی درکش ، بســـوزان ،مهر دمسـاز را

شرقی ترین ترانه

شرقی ترین ترانه

 

این غــم ، ز غـــمزه های ِغــم انگیز ِدلبر است
خوش آن غمی که بر دل عشاق خوشتر است

غمـــــاز ِ من ،که پرده ز ســــاز ی دگـــر نمود
حاشا که غــــم از ین غــم ناســاز در بر است

هــرگز هــراس ِ بردن دل ،در منـــــــــــش نبود
گو جان ببر ،که جان به تو جانان محقّــــراست

بر این ،نگــــــــارخانهء دل ،بوم لانه داشـــــت
بومـــی که نقش ِ پاک تو در آن مصــــوّر است

چشمم ،زشوق ِدیدن خورشـــــید جان گرفت
جان دادو دید، شـــب هـــجران دیگـــــــرست

ای غـــــم ،که دلســتان منی ،خوش خبر بیا
عشقت به جان نشسته و گویم که زیورست


گفتـــم کنون که غمــزه غمین است و یاد تو
شرقــی ترین ترانهء این قلـــــب پر پر ســت

ای حجّت غــــــزل که ترا عشـــق خوانده ام
دل شــــاد کن ،که یاد تو به دفتـــــــــر است


تابستان78

سو ءتفاهم

سو ءتفاهم  **به یاد ِ قاآنی**

مردکی پیر به  یک دختر  ِ‌لال
شرح میداد ژ خود این احوال

قشمتم بود که معتاد شوم
عاشق  ِ دخترکی چارده شال

شال به شال خانه ء من ویرانه
رفته تاراج یکایک اموال

شالها نشئه ءتریاک  نشست
در تنم  ، حال گرفته ژلژال

شاد ه دل بودم و در باغ ِ دلم
مانده ژان عشق همین میوه ءکال

چه کنم عاشق ژار تو شدم
به زبان چون کنم این اشتتلال

هدیده اش می کنم ای یار پژیر
عشق پاکی همه بی قال و مقال

********
دخترک گفت :گگگم شو  نانادان
توتوتوتی هم مممثل یک ژال

توتوتوپیری و معتاد ککنون
الف قامت تو گشته چو دال

حاحاحالا شششده ام لال ولی
میروم خاخانهءببختم امسال

پیر  ِ معتاد خجل فرمودش:
پیر ی و هشت نشان ِ اهمال

پوژش ِ پیری من را بپژیر
قشه ء خویش بگفتم،اجمال


شهریور79