سخن کوروش  نادرخانی

سخن کوروش نادرخانی

زمزمه های ادبی کوروش نادزخانی
سخن کوروش  نادرخانی

سخن کوروش نادرخانی

زمزمه های ادبی کوروش نادزخانی

چه فرقی میکند!!!

صادقانه گفتم:

دوستت دارم

ولی تو هرگز

نگفتی : که ناشنوایم

 


خنثی منم

که سکوتم

فریاد هزاران درد است.

 

کاش میشد

مهتاب که نه

کرم شب تاب دلت باشم



پرده برداشتم

وقتی که دیگر

فاب خیس چشمانم را

همه دیدند.

چه فرقی میکند

که چه کسی است

نمایشگاه را

 

 

هیج فرقی نکرد

تنها قرق شب های دلم را

شکستی..

و به جای گل یاس

گلهای اقاقی امید را نشاء کردی.

و انگشتان نازک لبخندت

شادی باغچه ی دلم را

به شیاری میهمان کردی

و آب زندگی را

به پای سرو روبه خشکی رساندی.

فرقش همین بود و

دیگر هیچ



 

بیا وازسر  مهر ، این دل خسته را مشکن

تو شیشه ی عمر دل شکسته را مشکن

به بند مهر بوده م اگرچه دریغ دارم من

وفا کن و مهری و این بسته را مشکن



تو اسما تاج گردیدی سرمن

به اینجا دائما باشی بر من

دگر از غم نگوئی حرف دل را

که می بینی دو چشمان تر من


دلواپسه چه ای؟

دل ِ من؟

خونهای دلمه شده ی

کفشهایت را

پاک کن


خمیازه ام را نشانه ی خواب ندان

از بس که دلتگم

نفسم بالا نمی اید

به خمیازه ای

خوابش را می پرانم.


خسته ام

اگرچه از پای نیافتاده ام.

دیگر نای رفتن ندارم

نفسم در سربالائی ها بالا نمی آید

نای ام را بریده این بوی نای ماندن

ازین رو

می روم.

چه کنم که حماقت مثل زندگی تکراری است

آرزو میکنم که حکم ابد برایت ببرند . و در میعادگاه اولی زندانیت کنند.تا بدانی که یک دروغ آدمی را تا ابد.به دنبال خود می کشد.

67060747231967158096.jpg


شمعی اگر افروختی

یاد مرا خاموش کن

عمرم اگر بر باد شد

جامی دگر را نوش کن

 

دل را شکستی بی خیال

با او نشستی بی خیال

عهدی تو بستی بی خیال

از عشق رستی بی خیال

 

تو گل فروشی گفتمت

گل هم به گلدان خوشتر است

این دل لیاقت خواهد و

بی یار بودن خوشتر است

 

گفتی که من راهی شدم

گفتم که حق پشت و پناه

گفتی ببخشم من ترا

گفتم که هستم خیر خواه

 

پنداشتم ماه منی

دشت دلم را توسنی

نفرت نهادی بر دلم

بیزار از هرچه زنی

 

بس میکنم دیگر سخن

فریاد خاموشی شوم

عذری نداری پیش من

غرق فراموشی شوم

گردن کشیدم تا دربین "آدم "ها ببینمت.افسوس تو از جنس دیگری بودی.


 

حاضر بودم که بمیری و من از خاک گورت ،مُهری بسازم و هرلحظه به ستایش کردگار نماز بخوانم

 

کوچه

کوچه کوچه گذشتم

خانه به خانه

ودر بن بست ِ تنهائی ام

ترا یافتم

بی هیچ آدرسی....




سرخی این آسمان از رنگ چشمان من است
غرش تند نگاهت. تندر ِ جان من است
اخم تو اتش زده  بر جان و هم  ایمان من
گربه مهرم ننگری . دوزخ گلستان من است


از هر دری سخنی

نمیدانم چرا گفته می شود از هر دری سخنی؟نکند این هم ازنوع غلطهای  مصطلع است !؟

البته دیده شده که به دلایل مختلف کلمان و اسامی و گاه یک جمله و ضرب المثل در زبان ما تغییر می کند.

بگذریم

مدتی است دچار مشکل فنی در ویندوز شده بودم که گویا خطر از بیخ گوشم گذشت.اگرچه کلی اطلاعات و دست نوشته هایم از درایو Eپرید.

برای هریک ما گاه لحظاتی پیش آمده که با استشمام بو ،شنیدن کلمه، یا صدایی منقلب شده ایم. و رفته بر ما آنچه را که نمی باید.

بحث نوستالوژی و روان درمانی و غیره نیست. احساسی آنی است .احساسی که آن را می برد تا

ناکجا آباد که خود می خواهد.

حکایت اثر یک ترانه است. دیروز  درحال برگشت ازمحل ِ کار بودم و موسیقی ملایمی در حال پخش بود. در لابلای ترانه ها بند ترجیعی ترانه ای تکانم داد

به نام زندگانی حرامم شد جوانی
به نام زندگانی حرامم شد جوانی
………

صدای دیر آشنای معین میدانم باور می کنید بقیه اش رادیگه اصلا نشنیدم.

با تولد رنج ما آغاز شد
رنج افتادن به دام زندگی

در صورتی که تمام یک شعر یا ترانه در راستای همان مضمون است

گوش دیگر ناشنوا و چشم نابینا می شود

بگذریم

من سالها رسانه ها را سه طلاقه کرده ام. امروز برحسب تصادف جام جم هفتم خرداد را تورقی داشتم .اعلام اعدام قاتل سریالی قزوین را به تفصیل گفته بود

از قتل 5 زن بیگناه فقط برای سرقت کمتراز 4میلیون طلا و جواهر آنان !

واز به اغوش کشیدن برادر قاتل  و طلب مغفرت کردن تا حضور پرشور !زنان و مردان ازهر قشری و سنی!و در پایان تقدیر و تشکر نویسنده از همکاری ماموران پلیس و دستگاه قضائی استان  .

براستی آیا این اعدام برای آن جانی، رهائی نیست؟

بگذریم

حتما تا به حال عکس یک شمع که دورش را با سیمی خاردار محاصره کرده دیده اید که برای حقوق بشر فعالیت می کند.

نحوی تشکیل این سازمان جهانی که امروز پنجاهمین سالگرد  آن است برایم جالب بود

دو نفر جوان دانشجو در پرتقال، جام شراب را به سلامتی آزادی سر میکشند. واین مسئله موجب دستگیری آنان شده و این سازمان هم از همان ماجرا شروع به کار میکند.

بگذریم


من و کجا حماقت؟

گوربابای سیاست



همدلی است یا همزبانی نمیدانم!!!!!!


 
پیاده از کنارت  گذشتم، گفتی:” قیمتت چنده  خوشگله؟”
سواره از کنارت گذشتم،  گفتی:” برو پشت ماشین  لباسشویی بنشین
 
در صف نان، نوبتم را  گرفتی چون صدایت بلندتر بود

در صف فروشگاه  نوبتم را گرفتی چون قدت بلندتر بود

 
زیرباران منتظر تاکسی  بودم، مرا هل دادی و خودت سوار شدی
در تاکسی  خودت را به خواب زدی تا سر هر پیچ وزنت را بیندازی  روی من

 
در اتوبوس خودت را به  خواب زدی تا مجبور نشوی جایت را به من تعارف  کنی
در سینما نیکی کریمی موقع زایمان فریاد  کشید و تو پشت سر من بلند گفتی:”زهرمار
 
در خیابان دعوایت شد  و تمام ناسزاهایت، فحش خواهر و مادر بود
در  پارک، به خاطرحضور تو نتوانستم پاهایم را دراز  کنم

 
نتوانستم به استادیوم  بیایم، چون تو شعارهای آب نکشیده  میدادی

 
من باید پوشیده باشم  تا تو دینت را حفظ کنی
مرا ارشاد می کنند تا تو ارشاد شوی
 
تو ازدواج نکردی و به  من گفتی زن گرفتن حماقت است
من ازدواج نکردم و به من گفتی ترشیده ام

 
عاشق که شدی مرا به زنجیر انحصارطلبی کشیدی
عاشق که شدم گفتی مادرت باید مرا بپسندد

 
من باید لباس هایت را بشویم و مرتب کنم تا به تو بگویند خوش تیپ
من  باید غذا بپزم و به بچه ها برسم و شب بیدار بمانم تا به تو بگویند آقای دکتر

 
وقتی گفتم پوشک بچه را عوض کن، گفتی بچه مال مادر است
وقتی خواستی  طلاقم بدهی، گفتی بچه مال پدر است


------------------------------

آیا وقت آن نرسیده است که  " مرد پارسی " به یک زن پارسی یا غیر پارسی " با دید برابر و  درست " نگاه کند ؟
و من به عنوان یک  مرد ایرانی چه اندازه پس از خواندن این نامه  شرمنده شده‌ام که یک زن هموطنم در مورد " من به  عنوان یک مرد هموطن " چگونه فکر می‌کند

با تشکر از نسیم عزیز