سخن کوروش  نادرخانی

سخن کوروش نادرخانی

زمزمه های ادبی کوروش نادزخانی
سخن کوروش  نادرخانی

سخن کوروش نادرخانی

زمزمه های ادبی کوروش نادزخانی

پایان یک ستیز

 

اینک قطار عمر

از ره  رسید

در واپسین نگاه

با زوزه های آخرین

با آه بی پناه

 

باران نقطه چین

از آسمان رسید

پایان انده هان

پایان بر امید

 

این سوت ممتد است

جانان من بیا

می گویدت به راز

هشدار  ِ خواب ناز

در این سکوت شب

راهی شدن

از بهر یک نیاز

 

اینجا دگر گریز

تعجیل کن عزیز

از ره رسید

پایان  یک ستیز

مغلوب میروم

اما ببین چه ریز!!


 

عزیزان قول سورپرایز پابرجاست

فی البداهه (در پاسخ)


کشتی شکسته ام من دریای بی حرامی

افسوس ازچه داری چون درد ِ من تو دانی؟

کشته است شمع عمرم، باد بلای جهلم
خاموش مانم اینک رفته است چون جوانی

بیگانه شد دل ِ من با جسم ِ آتشینم
چون جغد شوم گردید ،زرینه جام ِ جانی

در خلوت ِ حضوری جز تو  نیافت یارا
مهر آفرین ِ زیبا ،ای ماه ِ آسمانی

گمنام مانم و دل ، در خاک تن مجویش
این دل کجا که گردد ، تاج سر کیانی

آشفته دل که بودم، آشفته سر نمودی
لیلا تو بودی و من ،مجنون این زمانی

حیفا که ماه من شد،بر تارک ِ سما ، حیف
گردیده دل شب وهم ،تارست آسمانی

باید خموش باشم  ،هرچند دل به جوش است
باید نگفته باشم از درد و از نهانی


عزب ......فی البداهه(3)

http://www.persianv.com/zanan/khabar/36245.jpg

این شنیدستی که بهر دختران شوهر کم است؟

هست آمار عزب،بسیار و این یک  ماتم است؟

 

دختران ،ترشیده گشته،  وای تو ،وای پدر

خرج  خانه  سیل شد او را حقوقی از نم است


 یک نفر کور وکچل آید، قبولش می کند

گرچه دختر  هم هنرها دارد و ابریشم است

 

کو کجا خواهد پسر  با خرج بالا، ازدواج؟

خوب  داند ،لذت شوهر شدن هم یک دم است

 

او سپس ،باید رود اندر پی نان و لباس

یا اجاره کردن خانه ،که چون جام جم است

 

الغرض ،او قید همسر را زند از بیخ و بن

یللی هم او کند ،گویند علّی و بی غم است

 

وای بر سر ،خاک عالم ،این همه شوق وصال

اینهمه دختر ،هلو.اما عزب ،در عالم است

 

فی البداهه  


http://irannaz.com/user_files/L130895528282.jpg



09787310971138610823.jpg         

تندیس ِ یادگار

من سرو ِ سایه دارم ،خورشید را ، ندارم

هر چند، پر ز برگم  ،وآزادگی است  بارم

بادی ببرد عشقم ،در خاک وخون نشستم

بر   آتشم  نمی زد ،  آبی  چو  روزگارم

من  در کسوف ِ جانان ، ازچشم انتظاران

دیگر مپرس، دانی  از   چشم ِ  اشکبارم

حک شد  به لوح ِجانم ،نقشی ز یاد ِیاران

از   نقش ِ یادگاران    تندیسی    یادگارم

آرامشم   زمانی است  ،کان   تابناک  تابد

تابم  به  کودک ِ دل ، وقتی که   بر قرارم

بیم   از   تبر  ندارم ،هر  چند    نونها لم

 خواهم که ریشه ها را ،در خاک جا گذارم

دانی خموشی ام را حجّت چه پاسخش داد

من سرو ِ سایه   دارم ، خورشید را ندارم

خسته ام

تکرار جهت اطلاع

درود بر همه ی عزیزانی که حتی در این شرایط نیز لطف خود را از من دریغ نمیدارند با تمام مشکلات

نازنین همراه و همدلم امیر عزیز، دوست نوازی کرده و راه حلی برای عبور از سد فعلی در نظر گرفته که ضمن دعوت شما مهربانان . در صورت امکان به عزیزان دیگر اطلاع رسانی بفرمائید

کلیک فرمائید

پست ویژه


**************

ورق ورق دفتر پراکنده ی دلم را بدستت دادم که رویش هر چه می خواهی بنویسی. تو فقط نوشتی برو!

***

من سالهاست از لب سوز می ترسم . لب دوز داری بیا

****

چه کنم که سالهاست بر دریا خشت میزنم به این امید که خانه ای رویائی برایت بسازم

*****

وقتی که میرفت گفت :ببخش. نمیدانست که دیگر چیزی برای بخشیدن برایم نگذاشته

*****

وقتی که میرفت گفت :ببخش. نمیدانست که دیگر چیزی برای بخشیدن برایم نگذاشته

******




bhxprf8gf66kf9a6udu5.jpg

خسته ام
از شهر صورتک های
نقش بر دیوار
از اینهمه همهمه
جدایی
فاصله

باید
که بسپارم
کوله بار صدایم را
به کوه
به این اندوه دار خموش
نکاهبان دیرینه ی بسیار صدا
فریادهای
نهان دار درسینه.

باید بروم
از گوشها ی کور
چشم های کر
باید بگریز م
به جنگل های انبوه
وبر بلندای یک کوه
فارغ ِ هر چه من و ماست
و با آغوشی گشوده
سر بر آسمان
این دشت بیکرانه ی تنها
فریاد برکشم
اندوه نهان را
شاید که باد برد
با زوزه ی کلید پرواز
بر دشت ها
و کویر های دل
بذر پاشان کرد
به مهر خواسته

خسته ام
خسته از تنهایی
خسته از نامرادی
نامردی های راکبان مراد

آه ای کوه بلند
رخصتی هست؟