سخن کوروش  نادرخانی

سخن کوروش نادرخانی

زمزمه های ادبی کوروش نادزخانی
سخن کوروش  نادرخانی

سخن کوروش نادرخانی

زمزمه های ادبی کوروش نادزخانی

چله نشین

درود بر تمامی همراهان صبور و صمیمی

چند روزی رادر سفر بودم . نه تنها افتخار حضور در  خانه های زیبایتان را نداشتم.بلکه به کامنت های پرمهرتان نیز نتوانستم پاسخی در خور داشته باشم امیدوارم عمری باشد برای توفیق خدمت

23642988592396050897.jpg

 

تقدیم به مهریار به خاطر هدیه ی آفرینش یک خاطره (دلنوشته)


 چله نشین بودم
 به امید شبی یلدائی

مانده گار

ونشستن به  انتظار

طلوعی و غروبی

شاید

تلولو امید

حتی در واپسین نفس .

....

خوش شبی

که از راه رسید

موعد طلوعی

مولود یک غروب

سرزدن سپیده ای

 پراز احساس  دلخواسته

یادی  پر یادگار
دست در دست
نفس در نفس
عشق در عشق
درنومید تکرار

 

 (آن شب
تنها شب یلدائی بود
که سال ها به انتظارش بودم)(

اهای ستاره ها

به پاس حرمت سالها چراغانی

از آسمان بخواهید
یک امشب اش را دراز کند
و بگوئید حاضرم

باقی عمر را

 با صبح فردای در راه

تعویض کنم

 

چه باک
ای آنانی که
درهای خوشی را
به رویم بستید
و مرا از داشتن
ماه
عشق و نفس
باز داشتید
به خود سخت نگیرید
برای آزارم
من دراز نای شبی را گذرانده ام
با او
با عشق
با هوس
و این تنها شب یلدائیم بود
و خوشم

اگر چه آخرین باشد .
زیبا ترین شب دنیا

افسوس در رود  زمان

یکبار بیشتر شنا نمی توان داشت


دل کوهی


jl63gtw2ti29qkum6p93.jpg

 خواهم که  کوه شوم

تا که فریاد کشم بر سر او

که چرا اینهمه دور

نه صدا دارم  از او

نه نگاهی بر دل

اشیان ِدل من افسرده است.

مرغ من، بال و پرش بشکسته است.

شادیم در فلک ناز ِ خیال

به گمانم مرده است.

 

کوه، آه ، ای کوه بلند

به ستیغ ات خواهم.

دست ها بگشایم

 بزنم از  ته دل

نهره که کو؟

مگرم آُن گل باغ

این زمان پژمرده است؟

 

در میخانه ببستند چه سود

 که تو ئی همسفر  ِ راه دراز

با توو مستی و هم بی خبری

من و این پیک شکسته به نیاز

 

آسمان دل ِ من

سالها

بارانیست

شده آبستن غم

تشنه ی راز و نیاز

 جامی از همت جم

نکند مریم ما

 به گناهی  ناکرده

به صلیبی مرده است؟

 


azpso6u1z1j58xfwywii.jpeg

 

گم شده


fql78kyhte1t09hrt833.jpg

آی ای رهگذران

کسی از گم شده ی من

خبری دارد هان؟

 

واپسین لحظه ی عمر

در زمین

من پی گوهر گم گشته خود

خم شده ام

 

پی بذر ی که در ان ریخته ام

انتظار ثمری داشته ام

توشه اندوخته ای

 

حاصلش  کو؟

 کجاست؟

 

 

 


زندگی


m0zsw3bosn788mqome4.jpg

زندگی آغاز یک درده

چه خوش  ،پایان آن  مرگه
تمام ِ باغ ِ این دنیا
ببینش رنگ ِ رخ زرده
وجنگل با همه سبزی
سکوتی سهمگین،
افتادن ِ مرگه


هرس ناکرده وپرخار .

به خواب خوش شده
این باغبان پیر
هوا بارانی ووقت ِ تگرگه
چودانی قصه را
افسانه، بیشی نیست
حکایت .قصه یا غصه است
همان افتادن برگه


qweno8swfr03css0n5w.jpg

همهمه

 در گرما گرم  ِسکوت

 سفری می باید

فارغ بال.

به انتهای ِبی نهایت ها

به ماورای ِزوال

به قهر  ِدریاهای ِ ِوهم

به وهم آلود ،جنگل ِ ابتذال

به اندوهناکترین، شبهای  ِ بی سحر


و تجسم همهمه را باید گفت:

بس است.

ما راه خویش میرویم

بی خیال.



در حشـــر مگر دامن ِ وصـل ِ تو بگیرم

یا وصل رســــــد یا که دگر باره بمیرم

 

پیشانی بختـــم شده کوتاه به وصلت

از بخت بلنــــد است به دام تو اسیرم

 

از ماه به ماهی اگرم سلطـــــنتی بود

فقراست همه چونکه توئی شاه وامیرم

 

در مملکت ِ عشق تو شــیرینی جانی

فرهادم و گویم که من از جان شده سیرم

 

چون باد چنان بادیه پیمای ِ دل خویش

مجنون زمان ،مونس هر شـــــیر دلیرم

 

من سایه صفت،خاک نشین  ِ قدم دوست

برچشـــــم بنه پای که شکل تو پذیرم

 

از چلهء این عــــــــمر زه ِ یاوه کشیدم

محشور جوانانم و بشــــکسته و پیرم

 

دست ِتو مــریزاد اگر دل بـــــــسـپاری

ورنه که تو دائـم شــــــنوی ، آه کثیرم

 

پیغـــــامبر  ِ دل گشته ز توحید رهیده

دارد چو تمنــــا ز تو ای نور ِ منیــــــرم


بیهوده ، بشارت مده فردای  ِ دگر را

آرامش ِ دیگر بده آشــــــفته ضمیرم

 

حاشــــــا که اگر باز مرا سر بدوانی

در حشر بدان دامن ِ وصل ِ تو بگیرم