سخن کوروش  نادرخانی

سخن کوروش نادرخانی

زمزمه های ادبی کوروش نادزخانی
سخن کوروش  نادرخانی

سخن کوروش نادرخانی

زمزمه های ادبی کوروش نادزخانی

شب و تنهائئ

 

آسمانا !چه غمین گشـته و ماتم زده ای

اشک ریزی وفقان، بر هـمه عالم زده ای

 

نه در آن پهــــنهء تو ،ماه پدید آمد و  مهر

از چه این جامه سیه کرده وماتم زده ای

 

تو مگر مست شـبانگاه ،صبوحی زده ای

یا خماری و ازآن، رطل گـــران کم زده ای

 

نا رفیـــقان تو آیا زده خنـــــــــجر ز خفا ؟

یانمک سودبه زخمی که، تو مرحمزده ای

 

یا نمیدانم و شادی و، نه همچون دل من

ساغــــری را تو به شکرانهءحاتم زده ای

 

میبرم رشک به سیلاب سرشکی که تراست

گر به رخســتارهء خود، اندکی نم زده ای

 

من بی برگ کجــــــا تا که بپویم ره خواب

چون رسدخواب که تو دیده نه بر هم زده ای

 

رهزن ِ هر شب من،یاد تو گردید چه خوش

آمده بر سر  ِ بالیــــــن، ره خوابم  زده ای

 

حجـــت ار اشک ،به قانون تو گردید حرام

آسمان گونه زهی ، قائده برهـــم زده ای

 

صبح گردید و سحر شد ، شب تنهائی من

گونهءســبز تو گردید چو شـــــبنم زده ای

 

 

 

دردا فرشتگان



p75zvf157lgdhvfzjznu.jpg

شاید فرشتگان

خفته اند

کاینک، بومان

پیام آوران راستی اند.

 

هنگام که

بر ستیغ ِ  سخنگاه

گفته می شود:

 

بشتابید !بشتابید

زمان ، زمان  ِ دجالی است

عنقریب

گوساله ی سامری

(این هزارساله ی حماقت)

به محرابی زراندود برده می شود.

 

کله پوکانی

که کمال را در کلامی کال

جسته اند.

 

فریادی را فرایاد می آورند:

درنگ مکنید!درنگ مکنید!

هنگامه ی عروج است.

که فرزند ِمریم

در چهارمین پاگرد آسمانی ِ خویش است.

 

باید سفر کنیم

به عرش

کانجا

نه جایگاه غیر  ِماست.

 

گفتند و رفتیم

در بیابان ِ آسمانی ِ رویا

ابرها نه آب

که سرابی بیش نبود

در خجلتستان  ِ تزویر.

 

وفرشتگان

حنجره بریده گان  ِ مسلخ

بریده بریده

می گفتند:

یا

وه

یا

وه

.

رقص آتش

 


 من رقص اتش  عشق  را

در چشمان تو دیدم

ققنوس شو

حیاتی دوباره لازم است

تا کهکشان لذت بی انتها


ققنوس پرنده ای است افسانه ای
که گویند در اخر عمر آنقدر  بال میزند تا اتش بپا کند
و پس از سوختن در اتش
از خاکسترش
ققنوسی دیگر بدنیا می اید

 در این قسمت هم شما عزیزانم را به دل نوشته ای زیبا از یک ناشناس با نامی که من بر او میگذارم

امید رهائی

دعوت میکنم .و باور دارم که از آن لذت خواهید برد.و با نظرات زیبایتان اورا امیدوار



عشق من:
خسته از جنگی نابرار می آیم و
خنده هایت
مرهم زخم های دلم می گردد.
هنگامی که خنده هایت رها می شود
و در آسمان به دنبال من می گردد
روزنه های امید به رویم باز می شود
وتحمل سخت ترین لحظاتم را
چه آسان می سازد.
اگر روزی
نام مرا بر سنگ قبری دیدی
برایم بخند
زیرا
خنده هایت آرام می سازدم
و در آن لحظه التیام دل زخمی ام خواهد بود
دلی که در جنگی نابرابر زخم برداشته بود
ای انسان ها
نان را
هوا را
شبنم و
گل سرخ را
از من بگیرید
اما خنده هایش رانه
که من تا ابد با آن زنده خواهم بود

مدارا ؟


7lkem6iir9bbd78d7oj.jpg


می بینی آخر عمری به چه کارا دست زدیم

توی مجلس عزا ما اون کنارا دست زدیم

 

ما عزب اوقلی بودیم، بی خیال ِسفره و نون

آدم و حوا شدیم و آشکارا دست زدیم

 

پشت لب سیاه نبود و دلامون روشن و صاف

تو زمستون سیاه به اون بهارا دست زدیم

 

قد این درخت کاشته، به خدا قد می کشید

همت مردممون، به شاخسارا دست زدیم

 

سی‌اسی کار نبودیم، اما همون روزای خوب

واسهءمردان بد، آن روزگارا دست زدیم

 

سیل اومد جَوُنو برد ،پیر مونم به غم نشست

جاهلی کردیم و پیش، سووگوارا دست زدیم

 

اما حالا که جوون نیستیم و، پا به سن شدیم

واسه جهل جمعمون، به یادگارا دست زدیم

 

ولمون کن بخدا ،با جهلمون مدارا کن

دیگه بس کن که چرا، به این مدارا دست زدیم

مدارا؟

مدارا ؟


می بینی آخر عمری به چه کارا دست زدیم

توی مجلس عزا ما اون کنارا دست زدیم

 

ما عزب اوقلی بودیم، بی خیال ِسفره و نون

آدم و حوا شدیم و آشکارا دست زدیم

 

پشت لب سیاه نبود و دلامون روشن و صاف

تو زمستون سیاه به اون بهارا دست زدیم

 

قد این درخت کاشته، به خدا قد می کشید

همت مردممون، به شاخسارا دست زدیم

 

سی‌اسی کار نبودیم، اما همون روزای خوب

واسهءمردان بد، آن روزگارا دست زدیم

 

سیل اومد جَوُنو برد ،پیر مونم به غم نشست

جاهلی کردیم و پیش، سووگوارا دست زدیم

 

اما حالا که جوون نیستیم و، پا به سن شدیم

واسه جهل جمعمون، به یادگارا دست زدیم

 

ولمون کن بخدا ،با جهلمون مدارا کن

دیگه بس کن که چرا، به این مدارا دست زدیم

 

تابستان82